حکمت نامتناهی, مکتب, مکتب کاوش‌های وجودی

حکمت نامتناهی (۶) – بنیاد شناخت ذهنی

حکمت نامتناهی (۶) – بنیاد شناخت ذهنی

حکمت نامتناهی (۶) – بنیاد شناخت ذهنی

حکمت نامتناهی (۶) – بنیاد شناخت ذهنی

حکمت نامتناهی (۶) – بنیاد شناخت ذهنی

حکمت نامتناهی (جست‌وجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بی‌کران اندیشه)
با حضور محمدحسین قدوسی و منصور براهیمی
نشست (۶) – بنیاد شناخت ذهنی
دوشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۰

📝 چکیده

۱- شناخت ذهنی انسان به واسطه تصویر یا صورت ذهنی که از عینیت بیرونی پدید می‌آید، صورت می‌گیرد. برای شناخت عینیت بیرونی نیز باید در ذهن انسان “عکس یا تصویر-یا هر نام دیگری که برای آن بگذاریم-بوجود آید و از طریق انطباق این تصویر یا صورت ذهنی، با عینیت خارجی می‌توانیم درک و شناخت ذهنی از عینیت بیرونی پیدا کنیم، همان طور که از طریق هر عکسی می‌توان شناختی از صاحب عکس پیدا نمود.

۲- مفهوم “صورت ذهنی” مفهومی بدیهی و غیر قابل تعریف است. این مفهوم ممکن است نام‌های فراوان دیگر هم داشته باشد اما همگی آنها به یک حقیقت اشاره دارند و این حقیت به صورت مستقیم و بدون واسطه درک می‌شود و از نوع شناخت‌های ذهنی نیست. به عبارت دیگر شناخت ما از صورت ذهنی، مستقیم و بدون واسطه است اما شناخت ما از شی بیرونی به واسطه صورت ذهنی انجام می‌شود. همچنین می‌توان “شناخت مستقیم از صورت ذهنی” را به عنوان شناخت درجه دوم، “شناخت غیر مستقیم ذهنی” تعریف نمود. همچنان که از تمام درک‌های عینی می‌توان صورت‌های ذهنی-پس از درک مستقیم- داشت (به مباحث نشست اول مراجعه کنید).

۳- همانطور که در مباحث نشست اول توضیح داده شد، بدون درک مستقیم عینیت نمی‌توان اکتفا به درک حقیقت ذهنی نمود و اگر این درک‌های دوگانه (حقیقت و عینیت) وجود نداشته باشد و تنها به درک حقیقت ذهنی اکتفا کنیم هیچ گونه راهی برای تایید حقیقت بیرونی وجود نخواهد داشت و راه ما به سوی عینیت بیرونی مسدود خواهد شد. درک ذهنی به موازات درک مستقیم عینی است و هیچ کدام از این دو به جای دیگری نمی‌توانند قرار گیرند.

۴- ارتباط صورت ذهنی با عینیت شئ و تمامیت آن چیست؟ چگونه از یک شئ صورت ذهنی (عکس و تصویر) می‌گیریم و چه نسبتی از آن در این تصویر درج می‌شود و چه بخشی از شئ در این صورت درج نیست و چه تعداد صورت ذهنی و تصویر می‌توان از شئ عینی داشت و بین این صورت‌ها چه نسبتی برقرار است و سوالاتی از این قبیل وجود دارد که “نگاه بنیادین یک مکتب به شناخت ذهنی” در آن روشن شده و مجموعه اینها “منتظم شناخت‌شناسی” آن را تشکیل می‌دهد.

۵- هر “عینیت” و “شئ عینی” که در خارج وجود دارد، وقتی ما به آن “توجه” می‌کنیم زمینه یک “برداشت” و یک “تصویر ذهنی” را فراهم کرده‌ایم. “خلق صورت ذهنی” درون ما صورت می‌گیرد و از طریق مشابهتی که بین این تصویر و واقعیت عینی وجود دارد، ما به شناخت خاصی نائل می‌شویم که آن را “شناخت حقیقی از طریق ذهن” می‌توان نام گذاشت-اگرچه نام ثابت و مورد اتفاقی برای آن وجود ندارد. همانطور که هر نوع تصویر می‌تواند مشابهتی با صاحب عکس داشته باشد، در اینجا نیز چنین است. بنابراین، این تصویر نه “دروغ” است و نه “تمام حقیقت عینی”. درواقع بخشی از “گزارش راست و حقیقی” است که از یک عینیت کامل‌تر ارائه شده است.

۶- توجه “انسان حاضر در این نشئه” به یک حقیقت عینی نیز نمی‌تواند دربرگیرنده تمام آن باشد، بلکه همیشه از زاویه‌ای آن را می‌نگریم که نتیجه آن “توجه به شئ از همان زاویه” است و نه بیشتر از آن. توجه انسان و زاویه نگاه او و تصویری که از آن در ذهن نقش می‌بندد و میزان شناخت ذهنی که از شئ به دست می‌آورد، و در مجموع “هرچه که از آن شی می‌داند” همگی نسبت به آن شئ عینی ناقص است و تمام شئ را نشان نمی‌دهد. درواقع آنچه که از شئ برای ما شناخته شده نه دروغ است و نه تمام حقیقت شئ، بلکه بخشی از “گزارش راست و درستی” است که می‌توان از آن ارائه داد.

۷- در یک زاویه دید و نگاه انسان به یک عین خارجی، تصویری از شی نشان داده می‌شود و زاویه دیگر، تصویر و نگاهی دیگر و همین طور زوایای دیگر نگاه‌ها و تصاویر دیگری از عینیت شئ را بیان و مصور می‌نماید. آن بخشی از شئ که در تصویر آمده، بخشی است که برای ما در آن تصویر معلوم است و بخش‌هایی که در این تصویر نیامده در این نگاه نامعلوم است. هر تصویر گوئی جوابی از یک سوال در مورد شئ و نگاهی است که در نوع توجه ارائه می‌شود. هرکدام از این “معلوم‌هایی که ما را در شناخت بخشی از یک شئ عینی رهنمائی می‌کند” را می‌توان یک “بُعد معرفتی” از آن شئ عینی دانست. بنابر این هر بُعد معرفتی “زاویه‌ای از شئ عینی” است که برای ما معلوم شده و “توجه آگاهانه‌ای” است که به آن شئ نموده‌ایم و در این توجه زاویه تاریکی از شئ را با نور حقیقت ذهنی روشن کرده‌ایم.

۸- تعداد این بُعدهای شناختی در هر شئ عینی چه اندازه است؟ آیا متناهی است؟ متناهی بودن بُعدهای شناختی در یک شئ به این معنی است که برای شناخت این شئ با توجهات بیشتری به آن می‌پردازیم و پیوسته از زاویه‌ای به زاویه‌ای دیگر می‌رویم و در هر زاویه نگاهی به شئ می‌اندازیم و این نگاه که به دنبال آن یک تصویر ذهنی را خواهد داشت، منجر به علم کامل‌تر و بیشتر از شئ خواهد شد. هر نگاه و تصویر یک بُعد شناختی از آن شئ است و اگر تعداد این ابعاد در هر شئ متناهی باشد به این معنی است که ادامه دادن نگاه و توجه از زوایای گوناگون ما را به نقطه‌ای می‌رساند که دیگر زاویه تاریکی در شئ وجود نداشته باشد و آن شئ را به صورت کامل “کشف” کرده‌ایم. آیا چنین نقطه‌ای وجود دارد؟

۹- تعداد ابعاد شناختی در هر شئ عینی بی‌نهایت است و هرگز ما نمی‌توانیم به نقطه‌ای برسیم که دیگر “زاویه جدید برای نگریستن” و “سوالی برای پرسیدن” در مورد یک شی وجود نداشته باشد. نتیجه این کلام این است که تا وقتی در این نشئه هستیم و تا وقتی با شناخت حقیقت از راه صورت ذهنی اقدام می‌کنیم نسبت درک ما از یک عینیت خارجی نسبت یک عدد محدود به بی‌‌نهایت (نماد a/ نماد بی‌نهایت) است و امکان خروج از این زندان شناختی نیست. این همان محدودیتی است که در نشست دوم در باره آن صحبت شد. اینکه انسان در این نشئه امکان خروج از “زندان محدودیت شناختی” را ندارد.

۱۰- منطق ارسطوئی تفکیکی بین تصویرهای ذاتی و غیر ذاتی نموده و برای شناخت یک شئ تصویرهای ذاتی را کافی دانسته و مابقی تصویرات را مازاد بر آن می‌داند. در واقع وقتی تصویر ذاتی یک شی برای شما روشن شد، احاطه شناختی بر آن شئ پیدا کرده‌اید و مابقی جهل‌هایی که در مورد آن وجود دارد خسارتی به شناخت و تعریف اساسی شما نمی‌زند. چنین برداشتی اگر مربوط به مفهوم ذهنی شئ باشد قابل قبول است و اگر مربوط به “عینیت خارجی” آن باشد قابل قبول نیست. به عنوان مثال انسان به عنوان حقیقت عینی و بیرونی قابل احاطه به وسیله “جنس و فصل” نیست و تصویر های ذاتی از انسان به اندازه مابقی تصویرها با جهل نامتناهی همراه است. ذاتی انسان نمی‌تواند ما را در شناخت او بی‌نیاز از بی‌نهایت جهلی کند که در آن گرفتار است. نسبت شناختی که منطق ارسطوئی آن را “ذاتی” می‌داند به بقیه ابعاد شناختی همان نسبت عدد محدود به بی‌نهایت (نماد a/ نماد بی‌نهایت) است و در این امر فرقی بین تصویر ذاتی و عرضی نیست. اما اگر ما از حقیقت عینی انسان، یک تصویر کلان در ذهن خود بسازیم و آن را طبق قرارداد “نوع انسان” بنامیم؛ آنگاه این واژه می‌تواند ذاتی و عرضی داشته باشد و تعریف این واژه قراردادی و تصویر آن به وسیله “جنس و فصل” صحیح است؛ چرا که ما بر تصویر ذهنی خود احاطه داریم و می‌توانیم به صورت کامل آن را بشناسم.

۱۱- بُعدهای شناختی نسبت به هم می‌تواند کامل و ناقص باشد. یک حجم را در نظر بگیرید، وقتی که به آن می‌نگریم می‌توانیم تنها به یک صفحه آن توجه کنیم که برخلاف حجم تنها طول و عرض دارد و از ارتفاع خبری نیست. هم نگاه ما به عنوان یک سطح و هم نگاه به عنوان یک حجم را می‌توان بُعدهای شناختی نامید. سطح، بُعدی از حجم است در حالی که حجم خود بُعدی شناختی است از یک تصویر کامل‌تر که در فیزیک انیشتنی به “فضازمان” شناخته می‌شود. تصویر سطح، ناقص‌تر از تصویر حجم است و می‌تواند ناقص‌تر از این هم باشد-آن وقتی که ما به خطی از این جسم توجه می‌کنیم. همانطور که می‌تواند از این هم ناقص‌تر شده و توجه ما به یک نقطه معطوف شود. این بُعدهای شناختی از ناقص به کامل سیر می‌کنند. هر بُعد شناختی ناقص می‌تواند خود بُعدی از بُعد بالاتر و کامل‌تر باشد و سیر این ابعاد شناختی ابتدا و انتهائی ندارد.

صوت «حکمت نامتناهی (۶)» – بخش یکم – بخش دوم – بخش سوم – بخش چهارم