تاسوعا | ۲۵ تیر
ارائهٔ دکتر مقصود فراستخواه
با موضوع تاریخ تحلیلی عاشورا
همراه با مناجاتخوانیِ
فرشاد عزیزی
تیرماه ۱۴۰۳
از ساعت ۹:۳۰ صبح
فایل شنیداری نشست را اینجا ببینید.
فایل دیداری نشست را اینجا بشنوید:
بخش اول
بخش دوم
گزارش مشروح نشست:
گزارش ایکنا، دومین جلسه از سلسله نشستهای «کیش مهر» با موضوع «تاریخ تحلیلی عاشورا» با سخنرانی مقصود فراستخواه؛ پژوهشگر فلسفه دین، با موضوع تحلیل تاریخی عاشورا صبح امروز 25 تیر در باشگاه اندیشه برگزار شد که گزیده سخنان او را در ادامه میخوانیم:
واقعه عاشورا واقعه عظیمی است و نباید این واقعه را فقط از نگاه شیعی تحلیل کنیم زیرا متعلق به همه مذاهب اسلامی و انسانها و آزادگان جهان است و واقعهای است که از هر سو بنگریم جلوههای متفاوتی دارد؛ در یک سوی این واقعه شهامت، شجاعت و آزادگی و در سوی دیگر تراژدی و غم و مصیبت و در طرف سوم سویه عقلانیت و درام و سویههای معنوی و عرفانی، اجتماعی عمیق و … را شاهدیم.
سهم بنده در این بحث سویه اسطورهای عاشورا است و در این باره سخن خواهم گفت ولی سویه تحلیلی عاشورا هم بخشی از این ماجرا است. رایهانت کوزلک تاریخ اجتماعی و مفهومی را مورد بحث قرار داده است؛ او در این بحث چند فرض دارد؛ اول اینکه تاریخ عینی نیست که ما با بررسی اسناد بتوانیم به عینیت آن پی ببریم و مطمئن شویم تاریخ را آنطور که هست فهمیدهایم؛ او توضیح میدهد تاریخ جنبه گفتمانی دارد و ساخته میشود؛ تاریخ ماحصل گفتمانهای گروههای مختلف است و ما باید از بین انواع بر ساختهای تاریخی یک رویکرد تحلیلی و انتقادی به تاریخ داشته باشیم. اگر با این رهیافت به تاریخ اسلام نگاه کنیم واجد همین ویژگی است و تاریخ اسلام چیزی نیست که به راحتی بتوان حقیقت و عینیتی را بازگو کنیم زیرا انواع برساخت و روایات مختلف وجود دارد.
ما باید بین این روایات و برساختهها تحلیل و مقایسه و تبارشناسی و تحلیل گفتمان کنیم تا بتوانیم دستاورد نسبتا مطمئن تاریخی داشته باشیم البته کتب درسی که برای دانشآموزان و دانشجویان تدریس میشود براساس گفتمانهای مسلط و ذینفع بازنمایی و برساخته و تولید شده است.
تبدیل تاریخ رستگاری به تاریخ پیروزی
محمد آرکون از متفکران بزرگ مسلمان در سطح جهانی که از دنیا رفته است، بر روی تاریخ اسلام به صورت تحلیلی کار کرده است. او میگوید در تاریخ اسلام بعد از بعثت و به ویژه بعد از هجرت یک اتفاق مهم افتاد و آن هم اینکه تاریخ رستگاری به تاریخ پیروزی تبدیل شد یعنی پیامبر(ص) نیامده بود که پیروز شود و قدرت و حکومت برپا کند و بجنگد بلکه آمده بود تا انسان را به رستگاری و معناجویی و کسب فضایل اخلاقی، عدالتخواهی و فضیلتجویی و معرفتخواهی برساند. هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ؛ ایشان تحلیل کرده که چگونه این تاریخ در دوره خود پیامبر(ص) به تاریخ پیروزی بدل شد.
علی عبدالرازق هم از متفکران بزرگ مسلمان، کتابی را به نام «الاسلام و اصول الحکم» را نوشته است؛ او به عنوان یک مجتهد که بعدا به خاطر گریز از عقلانیت و تحجر یک عده، تکفیر و از مصر بیرون شد، به این نتیجه رسیده است که حکومت پیامبر(ص) امری اقتضایی بود و اصل، نبوت و رسالت ایشان بود ولی شرایط سختی را که اشراف متکبر قریش که خود را کلیددار کعبه میدانستند و مرتکب ربا و … بودند در مکه برای پیامبر(ص) ایجاد کردند، ایشان به مدینه رفت و حکومت تشکیل داد. پیامبر(ص) آمد تا بگوید دینداری قریش و سران آنان اشکال دارد و باید اصلاح و عقلانی شود لذا قرآن 300 بار بر عقل تاکید کرده است. ایشان آمد تا مکارم اخلاق و عدالت و فضایل را در جامعه پیاده کند.
عبدالرازق میگوید چون امین بود و در آن طرف در یثرب هم اوس و خزرج با هم اختلاف داشتند و دنبال فردی بودند که به اختلاف آنان پایان داده و میان آنان دوستی برقرار کند دست به دامان پیامبر(ص) شدند. در یثرب بر خلاف مناسبات کشاورزی و تولید حاکم بود درحالیکه در مکه مناسبات اشرافی و اقتصاد فاسدی حاکم بود ضمن اینکه مدینه ارتباط فرهنگی بیشتری با سایر نقاط دنیا داشتند. بزرگان این دو قبیله مخفیانه در عقبه اول و دوم سراغ پیامبر(ص) رفتند و چون نیاز به قرارداد اجتماعی و میثاقی بین خودشان داشتند کسی جز محمد امین را سزاوار این کار و راهبری خود ندانستند. او معتقد است که گفتمان «پیامبر _ رسول» به گفتمان «پیامبر _ حاکم» تبدیل شد و این یک امر مقدس و مسئله اساسی نبود بلکه یک امر اقتضایی بود کما اینکه در دوره حضرت مسیح(ع) ایشان فقط رسالت محبتآمیز و معنوی خود را اعمال کرد و حکومت نداشت.
عصمت؛ کنترل درونی برای حکومت پیامبر(ص)
پیامبر(ص) وقتی حکومت را برعهده گرفت در حکومت هم نبوتش را اعمال کرد؛ وقتی آیات قرآن را میخوانیم میبینیم پیامبر(ص) با عرف سالم زمانه به قدرت رسید یعنی با بیعت و شورا که هیچکدام هم اسلامی نیست و امضایی است. پیامبر به دلیل پیامبر بودن نیازی به کنترل بیرونی نداشت ولی نبوت و عصمت او کنترل درونی بود تا قدرت منحرف نشود برخلاف سایر افراد که باید کنترل بیرونی وجود داشته باشد. بنده کتابی به نام «دین و جامعه» دارم که در آن مکانیسمهای کنترل بر زمامداری پیامبر(ص) را توضیح داده و گفتهام که وحی به صورت مداوم به پیامبر(ص) توصیه کرده است که براساس عدالت حکم و حکومت کن. شاید بیش از 70 آیه وجود دارد که چقدر پیامبر از درون کنترل شده است.
ایجاد گفتمانهای مختلف برای خلافت بعد از پیامبر(ص)
بعد از پیامبر(ص) تاریخ پیروزی جای تاریخ رستگاری را گرفت و در این وضع، اسلام خلافت جایگزین اسلام نبوت شد. گفتیم تاریخ امری گفتمانی است؛ در این مقطع دو گفتمان ایجاد شد؛ یکی خلافت که تئوکراسی شورایی است و ابوبکر و عمر و … متعهد به این گفتمان شدند که به آنان اهل حل و عقد گویند؛ اما گفتمان دیگری هم در خلافت ایجاد شد و آن تئوکراسی الیگارشی مذهبی، متنفذ و معطوف به قبضه قدرت به هر قیمت بود و روز به روز هم به سمت اقتدار میرفت. در برابر این دو گفتمان، گفتمان امامت و ولایت هم مطرح بود؛ حضرت علی(ع) میفرمودند که من همراه با پیامبر(ص) بوی رایحه نبوت را احساس میکردم؛ برای امامت هم دو روایت ایجاد شد؛ در یک روایت، امامت به معنای ولایت است یعنی علی(ع) مولای متقیان و همه پارسایان است و کار به جایی رسید که اصرار مردم سبب شد تا علی(ع) خلافت را قبول کردند و فرمودند اگر حضور مردم نبود و اینکه خدا از علما برای گرفتن حق مظلومان از ظالمان تعهد گرفته است افسار حکومت را رها میکردم.
امروز در کشور ما هر دولتی که روی کار میآید فعالیت دولت قبل خود را مخدوش میکند و این نشانه فرهنگ سیاسی مخدوش در کشور است ولی علی(ع) در طول مدتی که در خلافت نبود به خلفا مشورت میداد و هیچ گاه نفرمود من که نباشم همه چیز خراب است. مشارکت علی(ع) سوای از بعد امامت او براساس عرف بوده است. ایشان بعد از عثمان عهدهدار حکومت شد تا اینکه با معاویه روبرو شد و سه جنگ بر او تحمیل شد؛ معاویه حکومت استبدادی و جاسوسی و قدرتگرا و فاسد و تمامیتخواه و سلطانی بود و از گفتمان خلافتی که خلفا طرح کرده بودند هم فاصله زیادی گرفت لذا علی(ع) تلاش کردند تا با او با زبان حقوقی مواجه شود و بعد از علی(ع) هم امام مجتبی(ع) با معاویه قرارداد آتشبس برقرار کرد. امام حسین(ع) از امضاکنندگان این قرارداد آتشبس بود و قرارداد این بود که تا مرگ معاویه این قرارداد باقی است؛ برخی مانند سلیمان بن صرد به حسن بن علی(ع) معترض شدند که چرا با معاویه صلح کردی ولی امام(ع) مطابق با واقع تصمیم گرفتند.
یک سری سیاستهایی در دوره خلیفه دوم قرار داده شد ازجمله سیاست دیوان عطا که میگفت از بیتالمال باید به کسانی که سبقت در اسلام و با قریش قرابت دارند و افرادی که وجاهت دارند همچنین کسانی که بیشتر قرآن حفظ هستند امتیاز بیشتر مالی دارند. این دیوان سبب شد تا طبقات اجتماعی عادلانه به هم بریزد و نظام طبقاتی جدیدی ایجاد شود و امام حسین(ع) شخصیت عالم، معقول، مدنی و حقوقی بود که پای حقوق انسانی و فضیلت انسانی ایستاد. این سیاست خلیفه دوم سبب شد تا پدیده زمینداری و مالاندوزی و قدرت در بین مسلمین رشد و رواج زیادی پیدا کند؛ ریتم ساده زندگی قبیلگی که اوس و خزرج داشتند با این کارهای خلیفه دوم به هم ریخت و تبدیل به شهرکهای نظامی و ثروتداری و کنیزداری شد و ساختارهای امپراتوری به ساختارهای قبیلگی تحمیل شد.
سیاست ماکیاولی معاویه
معاویه حاکم ماکیاولی و عملگرا و دارای هوشمندی فریبمآبانه و نیرنگمدارانه بود؛ او میگفت که بیاید نزد من و بخورید و بیاشامید و چه کار به سیاست دارید؟ ظاهر دین و قرائت قرآن و حج و … هم که وجود دارد و ماشین تولید روایت هم که ساخته شده است. در چنین وضعیتی روایت امامت علمی، معنوی و عدالتخواهانه که مدعیان آن امام علی(ع) و سلمان و … بودند در این مقطع بر دوش حسین بن علی(ع) بار شده است. معاویه در این شرایط وقتی دید که اوضاع حکومت و زمانه خوب است جانشینی یزید را بدون سنتهای شورا و بیعت و اجماع و اهل حل و عقد و … مطرح کرد. البته او اجماع سکوت ایجاد کرد یعنی خفقانی ایجاد کرد که کسی نتواند علیه خلافت یزید موضع بگیرد و امام حسین(ع) در چنین شرایطی تنها بودند. البته ابن عمر، ابن زبیر و محمد بن حنفیه، عبدالرحمان بن ابی بکر و … به عنوان نخبگان آن جامعه بودند ولی هرکدام موضعی گرفتند؛ ابن حنفیه امام را نصیحت کرد که مراقب باش ولی خود او با اینکه مخالف یزید بود اقدامی نکرد. عبدالله بن عباس هم گفت که به یمن برو.
شرایط بر حسین(ع) سخت است و جای امنی ندارد لذا فرمود من اگر در سوراخ هم باشم قصد دارند بکشند لذا از مدینه بیرون رفت و فرمود از مدینه میروم ولی نه برای هرج و مرج و فساد و شورش و … بلکه برای اصلاح حرکت میکنم؛ برای عدالت و میثاقهای معمول اجتماعی و … . خدایا تو میدانی من دنبال قدرت نیستم و هیچ چیزی از حطام دنیا نمیخواهم و دنبال قدرت و ثروت نیستم. ایشان درنهایت به سمت کوفه رفتند و آن فجایع رخ داد. حتی امام در مقاطعی فرمودند که با من چه کار دارید ولی آنان گفتند ما تابع دستور امیر هستیم. این واقعیت آن دوره است و نیاز بود کسانی مانند حسین(ع) باشند که اهل مشارکت و عقلانیت باشند و ما هم باید از تاریخ عبرت بگیریم و فریب دعوتهای مقدسمآبانه و فریبانه و غیرعقلانی و غیرانساندوستانه را نخوریم و انسانیت و شرف و عدالت و مصالح انسان و تقریر رنجهای مردم را دنبال کنیم.