حکمت نامتناهی (جستوجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بیکران اندیشه)
با حضور محمدحسین قدوسی، منصور براهیمی و راهیل قوامی
نشست (۹) – امر واقع – امر ساختگی
دوشنبه ۱۸ بهمن ماه ۱۴۰۰
📝 چکیده
رنه ماگریت و کاربرد واژهها (خانم قوامی). زبان مجموعهای از بازیهای زبانی است نه واقعیت. معنی و مفهوم جمله بیشتر به کاربرد آن بستگی دارد، تا این که به چه چیزی اشاره دارد. به عنوان مثال، جملهی بدون کاربردی مثل «قرمز سختکوش است» بدون معنی است. کاربرد واژهها بیش از هر چیز توسط قواعد زبانی و ارتباط خاص واژهها تعیین میشود. بدین ترتیب «موافقت یا عدم موافقت با واقعیت» چیزی است که در زبانهای گوناگون، متفاوت خواهد بود. به عقیدهی ویتگنشتاین، صحبت از واژهها بدین صورت که «آنها حامل چیزها یا امورند» یا «دارای معنا هستند» گمراهکننده است. زیرا هر چیزی نه بر خود واژهها، بلکه به شیوهای که ما آنها را به کار میبریم، مبتنی است.
مارک روتکو و جیم داین (خانم قوامی). کنش تأویل چگونه شکل میگیرد؟: با نحوهی مواجههی شخصی با اثر روتکو و جیم داین و تلاش برای همافق شدن با جهان این دو و از آنِ خود کردن متن (در این جا نقاشی)؛ آن هم از طریق بازپیکربندی متن و مواجهه با آن.
نظریهی عمل گفتاری: مبانی نظریهی عمل گفتاری را نخستین بار فیلسوف انگلیسی، جی.ال. آستین، در کتاب چگونگی انجام امور به کمک کلمات (1962) وضع کرد. آستین دو نوع بیان را از هم تفکیک کرد: «بیانهای انشایی یا اجراگر» و «بیانهای اِخباری یا تعیینکننده» (perfomative و constative). بیان انشایی سخنی است که به جای توصیف امور، عملی را که به آن اشاره میکند به اجرا درمیآورد؛ مانند «من قول میدهم که بیایم». بیان اِخباری عبارت است از گزارشی درست یا غلط دربارهی امور بیرونی. به عبارت دیگر، اولی نوعی کنش کلامی است و دومی گزارهای صادق یا کاذب. آستین جلوتر رفته و استدلال میکند که بیانهای اِخباری به طور ضمنی انشایی نیز هستند، از این حیث که آنها عمل اثبات چیزی را به اجرا درمیآورند.
مردم با ادای جملاتی خاص، اعمالی را به اجرا درمیآورند: قول دادن، عهد بستن، شرطبندی کردن، نفرین کردن، دشنام دادن، پیمان یا عقد ازدواج بستن، و قضاوت کردن، توصیف یا بازنمایی کنش نیست، بلکه خود کنش است. حتی وقتی قلب «نه» میگوید و زبان «آری»، یک بیان انشایی به وقوع پیوسته است. اگر زبان در مراسم عقد بگوید «بله»، عمل تثبیت شده است. بسیاری از بیانهای انشایی با کلام و اعمال جسمانی درهم میآمیزد، همچون امضای عقدنامه، یا دست دادن برای پیمان بستن. اگر بیانی انشایی در موقعیتی نامناسب ادا شود، به زعم آستین آن بیان «ناشایسته» است. اگر کسی بطری مشروبی را در برابر سینهی کشتی خُرد کند و بگوید: «من تو را ریچارد مینامم» در حال اجرای مراسم نامگذاری، که به این نحو انجام نمیشود، نیست. از نظر آستین، سخنانی هم که شخصیتها روی صحنهی تئاتر میگویند، «ناشایسته» است. بیانهای انشایی در تئاتر کارکردی طفیلیوار پیدا میکنند: زبان در چنین شرایطی کاربرد جدی ندارد، بلکه طفیلی کاربرد عادی خویش است و این نمونهها در شمار کاربردهای «بیروح شده»ی زبان قرار میگیرند.
بر خلاف بیانهای اخباری، نمیتوان بیانهای انشایی را به اعتبار صدق و کذب داوری کرد، زیرا ما در پی آنیم که آیا عمل مورد نظر به گونهای موفق تحقق یافت یا نه، یا به بیان خود آستین، آن بیان شایسته بود یا ناشایسته. اما، چنان که گفتیم، او بیانهای اخباری را هم دارای همین کارکرد کنشی میدانست. وقتی میگوییم: «برو گم شو!»، در واقع منظور ما آن است که «من به تو دستور میدهم که خارج شوی». با آن که فعل عبارت اصلی دوم شخص است، اما فعلِ اول شخصِ «من به تو دستور میدهم» در آن ملحوظ است. آستین این نحوهی اجرا را «تلویحی» نامید و نتیجه گرفت که در پس تمامی بیانهای اِخباری افعالی انشایی چون «من اعلام میکنم» یا «من ادعا میکنم» ملحوظ است.
آستین کوشید بیانهای انشایی را به «کنش بیان کردن» (او گفت …)، «کنشِ لازمهی بیان» (او استدلال کرد که …) و «کنش حاصل از بیان» ( او مرا متقاعد کرد که …) تقسیم کند. یکی از نخستین کسانی که بیانهای انشایی آستین را بسط داد، جان آر. سرل بود که ادعا کرد «عمل گفتاری» واحد اصلی ارتباط و ارتباطشناسی است. او بر این نکته تأکید کرد که کنشهای بیانی، بر خلاف تلاش ناموفق آستین، اصول باثباتی برای طبقهبندی وضع نمیکنند، بلکه در حین عمل پدید میآیند. اما سرل نیز «سخن گفتن عادی در دنیای واقعی» را از اَشکال طفیلیوار گفتار همچون قصهگویی، اجرای نمایشنامه و مانند اینها تفکیک کرد.
اهل هنر و تئاتر برآنند که آستین و سرل این نکته را درنیافتند که هنر میتواند به جای آن که آینهی زندگی باشد به سرمشق یا مُدل زندگی بدل شود. ما ضربالمثلها را (که غالباً بر یک داستان یا رویدادی تاریخی مبتنی است) به عنوان «سرمشقی برای عمل» به کار میبریم.
مکرر از حکایتهای سعدی به عنوان «سرمشقی برای عمل درست و شایسته» مثال میآوریم. حتی اهل نظر هم مدتهاست که مرزی میان «قصهپردازی» و «واقعیت» قائل نیستند. این آمیزهی مرزها فقط بحث نظریه و نظریهپردازان نبوده است، بلکه روالی است عملی در هنرهای اجرایی، رسانهها، فیلم، اینترنت، تئاتر تجربی، و هنرهای تجسمی. ما نمونهای از آن را در ارائهی خانم قوامی شاهد بودیم. اگر بیانهای انشایی در رسانههای هنری کارکردی بیروحشده و طفیلیوار داشت، دیگر جوامع و کشورها نیازی نداشتند که مدام آنها را رصد یا ممیزی کنند و حتی گاه دست به بازداشت و دستگیری عوامل تولید بزنند.
قصهگو نه فقط «نقل میکند»، بلکه با تأکیدهای «قابل نقل» به نمایشِ کلامیِ شرایط داستانی نیز میپردازد و مخاطبین خود را «دعوت میکند» که با او «همراه شوند»، در شرایط داستانی «تأمل کنند»، آن را «ارزیابی کنند»، و در برابر آن «واکنش نشان دهند». هدف قصهگو فقط «باوراندن» آن چه نقل میکند نیست، بلکه او قصد دارد باعث درگیر شدن تخیلی و عاطفی شنوندگان در شرایط داستانی نیز بشود و مایل است آنها موضع ارزیابیکنندهای در قبال آن اختیار کنند. این ارتباط کنشی دوجانبه است که با مشارکت طرفین امکانپذیر میشود. در جلسات دادگاهی، که در آنجا قصهگویی به طور اخص روی نمیدهد، روایتهایی که شاکی و متهم و دادستان و وکیلمدافع نقل میکنند (روایتهایی که در هر حال برساختهاند)، به قصد دستیابی به یک داوری واقعی است (چه عادلانه باشد چه نباشد).
جولیا کریستوا، با استناد به میخاییل باختین، به این نکته اشاره میکند که نویسنده نه فقط صداهای متنوعی را در متن میگنجاند بلکه خود نیز به عنوان یک دیدگاه عمل میکند و خود را همچون فاعلِ سخنگویی عرضه میکند که مخاطبی خیالی را مورد خطاب قرار میدهد. به همین نحو، فرایندِ بالفعلِ خوانشِ متن مستلزم «اجرا»ی جدیدی است با مجموعهی جدیدی از صداها. کریستوا در توصیف این فرایند هم مفهوم «اجرا» و هم مفهوم «کارناوال» را به کار گرفته و زنده میکند: « صحنهی کارناوال، عملگفتاری دوپارهای را معرفی میکند: عامل(بازیگر) و جمعیت هر یک به نوبت و همزمان فاعل و مخاطبِ گفتمان قرار میگیرد. نیز کارناوال پلی است میان این دو رویدادِ دوپاره و نیز مکانی که در آن هر یک از این دو اصطلاح به رسمیت شناخته میشود: اما در مقام مؤلف که عبارت است از عامل(بازیگر) + تماشاگر)».
پل ریکور، مفهوم متن را به کل تجربهی زندگی (کنش اجتماعی، تاریخ، ادبیات، هنر و …) بسط میدهد و بر آن است که در هر حوزهای که مشغول باشیم، آن حوزه با واسطهی متونی برساخته شده و میشود. پیوند ما با متون، کنشمند است و او آن را نوعی «خوانش» میداند. هر متنی به شیوههای مختلف معنای حقیقی (یا تأویلی) خود را پنهان میکند، و هرمنوتیکِ کنش میتواند آن معنا را برسازد و آشکار کند. حتی خود زندگی را هم میتوان «خواند» و این «خوانش» آشکار میکند که زندگی هم نوعی روایت است، و هدف اخلاقی ما این است که کاری کنیم داستانِ زندگیمان داستان مطلوبی باشد. به این ترتیب ریکور بدون آن که امر واقع را موهوم فرض کند، مرز میان امر واقع و امر ساختگی را متزلزل مییابد و بر تضاد سنتی میان تئوری و پراکسیس (نظریه و عمل) فائق میآید یا آن را رد میکند.
از نظر ریکور، متن (هر متنی) چیزی دربارهی جهان میگوید، متن نوعی فراتابی یا فرافکنی جهان است. معنای متن چیزی نهفته در درون آن نیست، بلکه امری است موقعیتمند (situated) که ما را به عمل وامیدارد، به نوعی تفحص یا درگیری؛ و این تعامل به نوعی دگردیسی منجر میشود. به عبارت دیگر کنش ما عبارت است از «بازپیکربندی کردنِ» متن، چه متن ساختگی باشد و چه به جهان واقع تعلق داشته باشد.
میمسیس (یا محاکات) ارسطویی در ترکیب با فهم روایی و زمانِ آگوستینی، به سه کنش یا پراکسیس بدل میشود که ریکور مایل است آنها را پیشاپیکربندی، پیکربندی، و بازپیکربندی (میمسیس 1 و 2 و 3) بنامد. به این ترتیب ریکور مفهوم ارسطویی میمسیس (محاکات) را با عطف نظر به مفاهیم همبستهی آن یعنی موتوس (طرح داستانی) و پراکسیس (کنش) در دامنهی دلالت وسیعتری قرار میدهد. تاریخنویس، با نوعی طرحافکنی (emplotment که خودش نوعی کنش است)، رویدادها را پیشاپیکربندی کرده و در مقام متنِ تاریخی، پیکربندی میکند. مفسر یا خواننده، با خوانش، کنشِ معنادار خود را، با بازپیکربندی کردن متن، تحقق میبخشد. این رابطهی دیالکتیکی میان متن و کنش، در مورد آثار ادبی و هنری هم صدق میکند.
وقتی ویتگنشتاین استدلال میکند که «این اعمالند که به کلمات معنای خاص خود را میبخشند» به این نکته اشاره دارد که معنا چیزی رمزگذاری شده در متن نیست، بلکه این کنشهای ماست که معنا را میآفریند. دیوید برچ این کاربرد پراکسیس (کنش) را در نزد ویتگنشتاین به معنای آن در نزد مارکس پیوند میزند: ” منظور او از «اعمال» اشاره به این ایده است که «کاربرد» معنا را معین و معلوم میکند و نه معنایی ذاتی و فارغ از هر زمینهی خاص که در کلمات رمزگذاری شده است؛ و استدلال من این است که پراکسیس، دلایل ویتگنشتاین را … با فهم مارکسیستی از پراکسیس به عنوان نوعی فعالیت انسانی درهم میآمیزد، فعالیتی که لازم است در مواجهه با سرکوب و بیگانهسازی نهادی شده به فعالیتی بنیادین به منظور ایجاد تغییر در شرایط انسانی منجر شود، و میتواند شالودهای بسیار ثمربخش باشد که عمل انتقادی بر آن استوار میگردد. پراکسیس، و خویشاوندش زبان، درگیر تعامل و تغییر اجتماعی و سیاسی است، بنابراین فهم انتقادی ما از پراکسیس نمایشنامه نیز دربارهی تغییر و تعامل است … متن عبارت است از مجموعهای عمل که درگیر تعامل اجتماعی میشود، و تعامل اجتماعی موضوع قدرت و تغییر است.”