حکمت نامتناهی, مکتب, مکتب کاوش‌های وجودی

حکمت نامتناهی (۳۱) – مسئولیّت، آزادی و اجبار

حکمت نامتناهی (۳۱) – مسئولیّت، آزادی و اجبار

حکمت نامتناهی (۳۱) – مسئولیّت، آزادی و اجبار

حکمت نامتناهی (۳۱) – مسئولیّت، آزادی و اجبار

حکمت نامتناهی (۳۱) – مسئولیّت، آزادی و اجبار

حکمت نامتناهی (جست‌وجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بی‌کران اندیشه)
نشست (۳۱) – مسئولیت، آزادی و اجبار
سه‌شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱

📝 چکیده

۱- از مجموعه مباحثی که در نشست بنیاد فضیلت مطرح شد، اینگونه برداشت می‌شود که هیچ فضیلتی غیر از “انسان نامتناهی” برای او وجود ندارد و هر فضیلتی به این اصل اساسی برمی‌گردد. بنیاد همه فضیلت‌ها در انسان است و تمام دستورات در تمام مکاتب و جهت‌گیری‌های اخلاقی و عرفانی -اگر درست باشند- احکامی هستند که در نهایت کار آنها رها کردن انسان است تا “خودش باشد” و نه هیچ چیز اضافه.

۲- در متن جلسه گذشته (شماره ۱۴) چنین گفته شده: «هرفضیلتی برای توصیه کردن، هر مسیری برای پیمودن، و هر قله‌ای برای هدف گرفتن، یا “منطبق بر این فضیلت بنیادین” است یا “در مسیر آن” و چیزی “خارج” از آن نداریم».
در مورد هر کدام از این دو مورد یعنی “انطباق بر فضیلت بنیادین” و “در مسیر این فضیلت” می‌توان سوالات و تردیدهای بسیاری را مطرح نمود. در حال حاضر به آنچه که مورد اول باز می‌گردد، وارد نمی‌شویم، اما مورد دوم این است که “هر فضیلتی باید به مسیر این فضیلت بنیادین و راه آن بازگشته و نهایتاً در سلسله‌ای از بازگشت‌های علت و معلولی به این فضیلت بنیادین ختم بشود”. در این مورد حداقل سه تردید و سوال اساسی وجود دارد.

۳- سوال اول: ما پیوسته با مسئولیت‌های اجتماعی، فردی و گروهی روبرو هستیم که مکتب، نظریه و گفتمان‌های بی‌شماری برای اثبات، توضیح و تشریح آن برپا شده است. در واقع اگر انسان مسئولیت خود را در باره اهداف و جهان بیرونی کنار بگذارد و فراموش کند، شاید بتوان گفت که چیزی از انسان بودن او باقی نمی‌ماند. اکنون این همه مسئولیت‌ها، دستورات، راهنمائی‌ها، هزاران الزام و برنامه و باید و نباید چگونه با این “تحلیل بسیط و  تقلیل‌گرا” قابل جمع است؟ پس این همه اجبار  چیست؟ این همه مسئولیت که انسان در مقابل دیگران دارد، چگونه با بازگشت بی‌انتها به خویشتن و انحصار فضیلت به خویشتن قابل جمع است؟ آیا چنین نگاهی باعث “درلاک خود فرورفتن” و رها شدن از فشار وجدان برای ایفای مسئولیت انسانی نمی‌شود؟

۴- سوال دوم: ادیان آسمانی و مکاتب زمینیِ مشابه آنها که برای هدایت انسان آمده‌اند، پیوسته انسان را محدود کرده‌اند، عبادات ظاهری را به او توصیه کرده و اهداف، ارزش‌ها و فضیلت‌های بسیاری در این جهان را به او توصیه می‌کنند. چگونه می‌توان تمام این دستورات و محدودیت‌ها را درونی، نفیی و در مسیر عدم محدودیت انسان دانست؟ آیا چنین مجموعه‌های عظیم و وسیعی از بایدها و نبایدها تنها به یک فضیلت بسیط بر می‌گردد؟ آن هم در واقع “نافضیلت” است و به دلیل کمبود اصطلاح و محدودیت زبان انسانی در این نشئه از آن با عنوان اصطلاح یاد می‌کنیم؟! (شماره ۱۱ چکیده جلسه گذشته)

۵-سوال سوم: ما در جهانی با این عظمت هستیم که هر روزی مانند امروز با پیشرفتی جدید -همچون تلسکوپ جیمز وب- بُعدی جدید از آن کشف می‌شود. میلیونها سال است که بشر در آن زندگی می‌کند و هزاران نبی و وصی و حکیم و دانشمند در آن زیسته‌اند و پیوسته بشر درگیر این حوادث و طوفان‌های فکری، فرهنگی و علمی بوده است. آیا تمام اینها برای رهائی و راحتی و آزاد بودن این موجود دوپا هست؟ آیا همه اینها برای این آمده که انسان را آزاد کند و آن را برگرداند به جای اول؟ تمام این نهضت‌های دینی و علمی برای این است که به این موجود یاد بدهند که “همانی که هستی باش و هیچ تغییری نکن!”؟

۶- در نشست دوم حکمت نامتناهی درباره دو نوع مفهوم “خویشتن انسانی” توضیح داده شد؛ دو مفهومی که بسیار نزدیک به هم به نظر می‌آیند اما در واقع دومفهوم متباین‌اند و اکثر افراد آنها را یگانه می‌شمارند و این منشأ اشتباهات کلیدی می‌شود. اکنون این دو مفهوم و تفاوت آنها را از چکیده این نشست نگاه می‌کنیم:

اول- “خود” به معنی “واقعیتی در مقابل غیر” و همان حقیقتی که انسان وقتی قصد تنهایی و انزوا و فاصله گرفتن از دیگران و جامعه و اشتغال می‌کند، با بازگشت به آن، با چنین حقیقتی مانوس می‌شود. این “خود” کاملاً “در مقابل غیر” است و توجه انسان به چنین معنی و مفهومی متضاد با توجه به غیر است.

دوم- “خود” به معنی همان حقیقت و عینیتی که مبدا تمام معارف، باورها، شناخت‌ها، ملکات و هویت انسانی است و اصولاً مانند شکل ابر آسمانی است که اگرچه ظرف است اما بدون مظروف معنی ندارد و مفهوم آن با مظروف آن عجین است. اگرچه مفهوم اول واسطه و مقدمه‌ای است برای مفهوم دوم اما “خود” و “انسان” به معنی دوم “تضایفی از خویشتن و غیر” است و هر نگاهی به خویشتن به این معنی دوم (خویشتن به عنوان مبدا تمام دانش‌ها و ملکات انسانی) پیوسته جهانی از غیر را همراه خود دارد. امکان ندارد که ما توجه به خویش کنیم، در حالی که همراه خویش تمامی مظاهر انسانی از حالات و دانش‌ها را نداشته باشیم، همانطور که امکان ندارد ابری از آسمان را بنگریم ولی تنها ظرف و شکل و قالب آن را تصدیق کنیم چرا که هر ظرف بلافاصله مظروف خود را در بردارد.

۷- همینطور که در متن بالا می‌بینید، تمامی سوال اول ناشی از مفهوم اولی است که در باره خود در ذهن ما نقش بسته است:

خود در مقابل غیر، بر علیه آن، برای فرار از آن، برای دوری کردن از جهان و تمام آنچه در آن است و فرو رفتن در خویشتن و انزوا گزیدن.

اما خود به معنی دومی، درست در مقابل این است و هرچه که انسان به آن توجه کند، به مبدأ شناخت، حرکت و عمل توجه کرده و در واقع مبدأ اقتدار شناخت و عمل را تقویت کرده است. بنابراین با قدرت و اقتدار بیشتری به مسئولیت و عمل اجتماعی می‌پردازد. اگر قبل از احیای این خود، او خویشتنی داشته که در مقابل جهان روزمره ضعیف و مستضعف بوده اکنون “هویت مستقل و کامل انسانی” دارد که بیشتر مسئولیت انسان بودن را می‌فهمد و اقتدار عملی بیشتری دارد.

۸- از سوی دیگر، تمام اهداف و فضیلت‌های گروهی و اجتماعی از چه طریقی برای ما شناخته می‌شوند؟ ما هیچ راه مستقیمی به این فضیلت‌های بیرونی نداریم مگر از طریق درک و شناختی که در وجود ما حک و تثبیت شده است. ما از طریق آیینه و نمای درونی به این فضیلت‌های بیرونی دسترسی پیدا می‌کنیم. بنابراین هرچه که این آیینه درست‌تر و شفاف‌تر و کامل‌تر باشد، فضیلت‌های بیرونی و مسئولیت‌های بیرونی به شکل کامل‌تر و درست‌تری ایفا می‌شوند، و هر کسی که قصد ایفای مسئولیت بیشتری دارد، باید این آیینه و اقتدار درونی را تقویت کند و راه دیگری ندارد.

۹- در مورد ادیان آسمانی و مکاتب اخلاقی و عرفانی اگر ما به شکل تحریف شده و نامعقول آن بنگریم، چنین سوالی کاملاً بجاست. شکل تحریف شده آن، دیانتی را می‌نمایاند که سرپرستی انسان را به عهده گرفته و او را کنترل می‌کند؛ از جهانی دیگر و شکنجه و درفش آن می‌ترساند؛ با اعتقاد و تبلیغ اینکه ذات انسان به سوی گناه و راحتی و هوا و هوس تمایل دارد، مجموعه قوانینی را بر او مسلط می‌کند تا این “موجود سرکش ذاتی” را به راه راست هدایت کرده، در عبودیت خدایی قرار دهد که ارباب آسمان و زمین است، جدای از تمامی موجودات است و آنها را خلق کرده تا او را بپرستند.

۱۰- اما دیانت حقیقی را اگر توجه کنیم:

آیا دین غیر از کرامت انسانی هدف دیگری دارد؟ مگر تمام ادیان برای این نیامده‌اند که انسان به جایگاه برتر خود دسترسی پیدا کند؟ مگر مدعای ادیان این نیست که “در دین اکراه و اجباری نیست”؟ مگر تمامی دستورات دینی به نهایت توحید نمی‌رسند و توحید؛ آیا غیر از این است که عبادت هیچ موجودی در این زندگیِ فردی، خانوادگی و اجتماعی صورت نگیرد و انسان از تمام بت‌ها و بتکده‌ها پاک باشد؟ بنابر این حق داریم که تک تک دستورات را با این قاعده کلی محک زنیم که:

“هر دستور درست دینی باید جوهره‌ای از نفی خدایان و رهانیدن ذات انسانی و احیای جوهره و سرشت او را داشته باشد”.

۱۱- به صورتی دیگر هم می‌توان به دین نگریست و این سوال و تردید را در آن جدی گرفت:

اگر به ظاهر و پوسته احکام دینی با نگاه ظاهربین بنگریم و بدون توجه به جوهره و کنه و هدف آن، به ظواهر دینی و اجرای ظاهری آن تکیه کنیم و تنها پوسته‌ای از آن را ملاک بگیریم (که محدودیت‌هایی دارد بدون برآورده کردن هدف و ملاک این ظاهر!) طبیعی است که در این حالت دیانت و مکاتب اخلاقی و عرفانی را غیر از محدودیت و تعدادی “باید و نباید” خشک و بدون روح نخواهیم دید. متاسفانه این وضعیتی است که در حال حاظر بیش از هر زمانی در حال رخ دادن است و مخالف و موافق این مکاتب در اشاعه این نگاه و برداشت غلط همراه و هم‌داستان هستند.

۱۲- اما سوال سوم: اگر این انسان خاکی با همین وضعیت و فعلیت، و همین ملکات و سیئات را در نظر بگیریم؛ آنچه که با چشم ظاهربین می‌توانیم در مورد آن ببینیم؛ آنچه که در همین نگاه از او درک می‌کنیم؛ تمام آنچه که بدست آورده و سیر و زندگی و سیره اجتماعی و سیاسی او را ملاک بگیریم؛ نه تنها چنین موجودی ارزش ندارد که عالم برای او باشد، بلکه همین جهان محدود به این کره خاکی هم برای او بسیار است. همین است که او میلیون‌ها و میلیاردها سال زندگی طبیعت و محیط زیست و غیر آن را در مدت کوتاهی تا مرز نابودی کشانده و جانورانِ میلیون‌ها سال را در خطر نابودی قرار داده است. بنابراین هرچه در مذمت این موجود خاکی با وضعیت موجود بگوییم، بازهم کم است.

۱۳- اما اگر منظور آن حقیقت بی‌نهایت و ذات نامتناهی انسانی است که فراتر از دنیا و آخرت است و برتر از هر حقیقت و واقعیتی، آنگاه: تنها این انسان است که صلاحیت دارد تا جهانی با این ابعاد نامتناهی خلق و در خدمت او قرار گیرد؛ تا او “نانی به کف آرد و به غفلت نخورد”.

۱۴- در این صورت تمامی سیر انسان، تمام توصیه‌های آسمانی، تمامی رسالت او، تمامی آنچه که باید بدست آورد و هدف از تمامی علم و دانش و تمدن و دیانت و الوهیت، سیر همین انسانِ موجود خاکی است به نقطه‌ای که همان سرشت اولیه و حقیقت وجودی او فعلیت پیدا کند و این معنی “قوس صعود و نزول” است که در بعضی از مکاتب بر  آن تکیه شده است.

صوت «حکمت نامتناهی (۳۱)» – بخش‌های یکم دوم سوم چهارم پنجم
ویدئوی «حکمت نامتناهی (۳۱)»