حکمت نامتناهی (جستوجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بیکران اندیشه)
نشست (۳۲) – خود و خدا
سهشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۱
📝 چکیده
1- گرایش هایی که بر محوریت انسان تکیه می کنند بر دو نوع هستند:
اول : محوریت انسان به عنوان موجودی در مقابل دیگر موجودات جهان و آسمان و زمین و هرچه که در آن است و هر تقدس و اهمیتی که دیگران برای آنها می شمارند. در نگاه این دسته انسان باید محور همه چیز قرار بگیرد و هر ارزش و هدفی بر ان اساس باشد و اینکه چه چیزی در آسمان یا زمین دارای چه اهمیتی است اثری در این گرایش آنان ندارد و اینکه انسان چه حقیقتی است و کجای عالم هستی ایستاده و چه سهمی از وجود عالم و حقیقت کائنات از آن اوست نقشی در این نگاه ندارد و نیز اینکه آیا انسان نامتناهی است یا نقطه ای برای اتمام دارد نیز تاثیری در اهمیتی که این گروه به انسان می دهد ندارد.
دوم: گرایش دوم بر خلاف گرایش اول هیچ اهمیتی و اصالت و محوریتی برای انسان جعل نمی کند و ارزشی برای او قرار نمی دهد بلکه مدعی است که این اصالت و اقتدار و عینیت برای انسان در حقیقت و عینیت جهان موجود است و انسان نیازی به کمک نظریه پردازان و اصالت پیشگان ندارد تا اهمیت او را اثبات کنند بلکه چنین جایگاهی برای انسان در عالم موجود است و تنها باید چشم باز کند و این حقیقت را ببیند. در نگاه اصحاب این گرایش ، انسان در مرکز عالم قرار دارد اما این مرکزیت خود را فراموش می کند و به دلیل گرفتاری در زندگی روزمره و تمایلات و زشت و زیبائی که گرداگرد او را فرا گرفته، پیوسته خود را محدودتر و زندانی تر می کند و هرچه که می گذرد این محدودیت خود را بیشتر باور کرده و محدودتر و زندانی تر می شود.
2- گرایش اول از بحث ما خارج است و در واقع اگر فلسفه و حکمت را منتظم فکری برای یافتن حقیقتی از روی دلیل و استدلال و یا چیزی شبیه آن بدانیم ، گرایش اول را باید از محدوده فلسفه و حکمت خارج کرد. درواقع گرایش اول بیشتر یک موضع گیری و تمایلی انسانی است برای کنار گذاشتن دیگران و اهمیت دادن به خود بدون اینکه ادعای منطق و استدلالی برای ان داشته باشد. ادعا نداشتن در اینجه به معنی نادرست بودن وغلط بودن نیست بلکه منظور این است که از محدوده استدلال خارج است و در مقام ان نیست.
3- اما گرایش دوم که ادعای حقیقت و واقعیت دارد قبل از آنکه در مقام استدلال و دلیل دچار مشکلات بشود ، در معرض سوالات و ابهامات فراوانی در مقام تصور و ترسیم می شود: مهم ترین مرحله این گرایش این است که در مقام تبیین و تصور، چگونه انسان و جهانی را به این صورت ترسیم می کند که انسان می تواندجایگاه برتر و کامل تر بلکه در “مرتبه احاطه بر جهان” باشد؟! درواقع مشکل در اینجا در “تصور” است و نه “تصدیق”.
4- قائلین به وحدت وجود، بسیاری از مفاد فلسفه اسلامی و شرق غیر اسلامی، اکثر عرفان های تاریخی و حتی در یک نگاه عمیق تر، بعضی از فلسفه ها و عرفان هایی که در ظاهر خداناباور تلقی می شوند از گرایش نوع دوم هستند. طیف وسیع این مکاتب با نگاه های گوناگون و متفاوت هرکدام از زاویه ای به “انسان محیط بر کائنات” نزدیک شده اند و هرکدام به صورتی مرزهای ظاهری “انسان، جهان، خدا” را بر هم زده اند: گروهی به انکار خدای رائج پرداختند و گروهی به ترسیم وحدت جهان و انسان و گروهی به صورت های دیگر، و جماعتی از آنان کوس “انا الحق” زدند و با ابتدائی ترین باورهای رائج گلاویز شدند.
5- ما با ترسیم ها و مدعاهای این طیف وسیع وارد نمی شویم. ترسیم و اثبات این مدعاها محل بحث و نزاع فراوان است و هزاران مطلب و مدعا و اختلاف در طول تاریخ پیرامون آنان شکل گرفته است. آنچه مورد بحث ماست اصل مدعای محوریت و احاطه انسان بر جهان است و تنها به ابتدائی ترین بخش و ضروری ترین باور آن می پردازیم: “آیا انسان می تواند مبدأ و منتها و مرکز همه امور باشد؟” روشن است که عبارت در اینجا نمی تواند به اندازه کافی گویای این ابتدائی ترین باور باشد و به هر صورتی که بیان شود ، ناقص و محل نقص خواهد بود.
6- اولین مشکل در این ترسیم مفاهیم و وجودات قدسی و آسمانی است: خداوند و وجودات برتر و حقایق آسمانی در این نگاه چگونه ترسیم می شوند؟ آیا در اینجا هم مدعا این است که همه چیز انسان است؟ برخلاف تصور ابتدائی، این سوال تنها مربوط به دین داران نیست. بلکه تصور خداوندی که “جدای از همه موجودات، در مرتبه و در جائی وجود دارد”، بین اکثریت خداباوران و تمامی خداناباوران مشترک است. تفاوتی ندارد که به خدا باور داشته باشیم یا خیر، در هر صورت باید ترسیمی از ان داشته باشیم حتی اگر بخواهیم آن را انکار کنیم. بلکه در میان خداناباوران چنین تصوری از خداوند ضروری و قطعی است و تنها با این تصور است که آنان استدالال برای مدعای خود می اورند.
7- مشکل دیگر این تصور، زمین و موجودات زمینی و جهانی است که در آن زندگی می کنیم: سرتاسر زندگی فردی و اجتماعی ما آکنده است از خواسته ها، اهداف و واقعیت های بیرونی که در جهان ما و در این زندگی زمینی وجود دارد و زندگی این جهانی خود را با آن می سازیم، دنیای احساسی خود را تشکیل داده و معیارها و قضاوت های خود را سامان می دهیم. اکنون چگونه می توان از این جهان متکثر بیرونی دست کشید و ادعا کرد که همه چیز فقط و فقط عبارت است از “انسان”؟!
8- اما حقایق مهمی در میانه آسمان و زمین هستند که در این نگاه تکلیف آنها سخت تر و پیچیده تر است: ادیان آسمانی، کتاب های نازل شده برای ادیان، مفاهیمی چون توکل و عبادت، دستورات آسمانی؛ وحی و نزول و هرمفهوم و باور و دستور العملی از این نوع. آیا همه اینها در میانه حقیقتی به نام انسان رخ می دهد؟ میان خودش و خودش؟ آیا عبادت در این شرایط مفهومی دارد؟ توجهات انسان به حقایق برتر تبدیل به توجه به نفس می شود؟ در این شرایط و در این نگاه آیا توکل مفهومی دارد؟ نزول ملائک و انجام وحی به چه صورت است؟
9- در مورد سوال و مشکل اول فعلا به یک جواب و حل مختصر اکتفا کرده و گفتگوی کامل تر را به آینده موکول می کنیم. مفاهیم قدسی و مفهوم خداوند را اگر به صورت موجودات و مفهوم هایی در کنار و در عرض موجودات دیگر بگیریم حتما این اشکال وارد و درست است. اگر موجودی به نام خداوند در کنار همه موجودات در مقام و موقعیتی -در آسمان و یا زمین یا هر موقعیت دیگر- وجود دارد و قابل توصیف و وصف اثباتی مانند بقیه موجودات است و مانند اربابی در آن مکان خاص ما باید به او ایمان آوریم و عبادت او را انجام دهیم، در این صورت مشکلات بسیاری ایجاد خواهد شد که لاینحل است و از جمله همین مشکل که به ان اشاره شد. اما چنین مفهومی از خداوند تنها در شکل های ابتدائی قابل قبول است و در تصور کامل نمی تواند مورد قبول باشد. خداوند برکنار از موجودات و متباین از آنان نمی تواند ترسیم درست و قابل قبولی باشد. خداوند و هر مفهوم و موجود قدسی ؛ حقیقتی در مقابل و در عرض موجودات دیگر نیست و نمی تواند باشد بلکه تنها مفهومی که قابل ترسیم است همچون مفاهیم دیگر “بی نهایت” است که تنها از طریق رها شدن از “مفاهیم محدود” و “اشاره به بی نهایت” می توان به سوی خداوند و دیگر مفاهیم قدسی و آسمانی توجه کرد و تفاوتی بین “مفاهیم وموجودات قدسی” در این رابطه نیست. چنین است که اشکالی که در بالا مطرح شد (شماره 6) از اساس فاقد توجیه است و چنین مفاهیم قدسی و چنین “آسمان برتر” نمی تواند وجود داشته باشد که مرز بین خود و غیر را (در صورتی که این مرز را قبول کنیم) به سوال و چالش بکشند. بخشی از مطالب در این رابطه در نشست های 3 (بی نهایت) و 4 (میل بی نهایت) و 20 (بی نهایت نامتناهی) و 21 (فراتر از وحدت) توضیح داده شده است، اگرچه توضیح نهایی در جای دیگری باید صورت بگیرد.
10- در مورد مشکل دوم (شماره 7) اگرچه در نهایت این مساله به دو مفهوم “خود” باز می گردد و در نشست دوم حکمت و نیز در شماره 6 و 7 چکیده نشست قبلی توضیح داده شده است اما بدون توجه به ان هم اگر از این نگاه ظاهری و ابتدائی بگذریم هیچ حقیقت و واقعیت و گرایشی در این نشئه برای ما مطرح نخواهد شد مگر از راه گذر از وجود ما. هر مسیر و هدف و چشم اندازی که ما ان را غیر می دانیم و به دنبال آن هستیم یا آن را ترک می کنیم و هر فعل و انفعالی که در این نشئه داریم همه و همه از طریق منبع و آئینه ای به نام “نفس و خویشتن و خود” امکان ظهور و توجه و عمل برای ما ایجاد می شود و غیر از این راهی نیست. و در طرف مقابل نیز هیچ “خود” و “خویشتن” و نفس انسانی” وجود ندارد مگر اینکه تمامی ان، همچون “آینه” منبع جهان دیگری است و هرگز این دو حقیقت که خود دو روی یک حقیقت هستند استثنائی ندارد. بنابر این آنچه که ما فکر می کنیم که بازگشت به خویشتن و ترک غیر و انزوا و کنار گذاشتن این جهان است، درواقع عبور و مهاجرت از یک ” خویشتن” به “خویشتن دیگر” است و هرگز امکان خروج از این گردونه وجود ندارد. درواقع مشکل دوم ناشی از یک نگاه ظاهری و ابتدائی به “خود و غیر” است و در نگاه کامل چنین مشکلی امکان تصویر ندارد.
11- برای مشکل سوم باید به این حقیت توجه کرد که بستر این سوال و سوالاتی از این قبیل چه مرتبه ای از حقیقت است؟ انسان و جهان در نگاه اول در مرتبه ای از ظهور و بروز هستند که اولین جلوه ای است که ما از ان می بینیم و درک می کنیم. در اثر درک عقلی و علمی و مشاهدات وتاملات، پیوسته به مراتب عمیق تری از درک می رسیم، مثلا از هندسه اقلیدسی به نا اقلیدسی و از دستگاه فیزیک قدیم به نسبیت و نیز در تمامی اندیشه های فلسفی و دینی و مانند آن. هر مرتبه ای از درک ما -با هرابزاری- خود جهانی است کامل و تمام عیار که منطق و ویژگی های خود را دارد، حقیقت وجودی که در ان جلوه کرده مختص خود است و باید با خودش سنجیده شود و اگر بخشی از یک مساله در مرتبه ای از حقیقت و بخشی دیگر در مرتبه ای بالاتر یا پائین تر باشد ، مانند این است که مثلا حجم را بخواهیم با واحد مسافت اندازه بگیریم. به عنوان مثال هندسه مسطح و هندسه فضائی را در نظر بگیرید: آیا می توان سطحی را در هندسه مسطحه د رنظر گرفت و آنگاه از اندازه بعد سوم ان سوال کرد؟ یا حجمی را در هندسه فضائی درنظر گرفته و سوالی نمود که در هندسه مسطحه قابل حل است؟ اگرچه جسم مسطح در این هندسه سایه و نمود همان حجم در هندسه فضائی است اما هر سوال در هندسه فضائی تنها زمانی در هندسه مسطحه قابل حل است که سایه و نمود جسم در سطح را پیدا نموده و از آن سوال کنیم.
12- اکنون حقیقت این جهان و عمق تعمقی که برای ما ممکن است را در نظر بگیرید. جهان در نگاه اول جهان متکثری است که انسان در ان غیر از یک حقیقت محدود و یکی از بی نهایت حقیقت که در این جهان موجود است نیست. اگرچه همین انسان است که سر در بی نهایت دارد و همان حقیقت بی نهایت است که در این زندان گرفتار شده، اما آنچه که در این نشئه از ان موجود است و فعلیت دارد، غیر از محدودیت و کثرت چیزی نیست: این مرتبه از انسان نه مبدا است و نه بی نهایت و غیر از همین موجود دوپا که مشاهده می کنیم چیزی نیست. اما وقتی که از این انسان و این جهان عمیق تر و عمیق تر می شویم پیوسته با “جهانی بالاتر و بی مرز تر” می رسیم واین سیر ادامه دارد تا بی نهایت. برای این سیر نه انتهایی هست و نه توقفی و پیوسته به جهت بی نهایت پیش می رود، مرز ها را می شکند و از وحدت فراتر می رود.
13- هر مرتبه ای از این تعمق، جهانی است با مختصات متفاوت. اگرچه مراتب پائین تر خود نمود وبعدی از مرتبه بالاتر هستند اما آنچه که در بالاتر قابل درک و مشاهده و سوال و جواب است در مرتبه پائین تر ممکن نیست. همان طور که در مثال دو دستگاه هندسی توضیح داده شد. وقتی در باره این جهان ومختصات آن سوال می کنیم ، در درجه اول باید برای خود معلوم کنیم که در کدام مرتبه از این جهان در حال مشاهده و سوال هستیم وگرنه هرگز نمی توانیم به جوابی قابل تعقل برسیم.
14- در مجموعه سوالالات شماره 8 -سوالات د رترسیم رابطه آسمان و زمین- بزرگترین خلطی که می تواند صورت بگیرد، تمییز ندادن بین مراتب درک هستی است. وقتی سوال از “رابطه بین انسان و خداوند ودیانت و توکل و وحی” در این جهان ترسیم شده در “همین مرتبه ظاهری” است ، باید به دنبال جهان متکثری رفت که انسان با تمام موجودات متفاوت است و نه تنها محور جهان نیست بلکه موجودی ضعیف است، باید هدفی بیرون از خود را انتخاب کند، بر موجودی ورای خود توکل کند، دین را بیرون از خود ببیند و هنگام دعا اگر سر رو به آسمان نکند پس چه کند؟!
15- اما هرچه که از این خویشتن ظاهری و جهان ابتدائی و مشاهده اولی از طریق تعمق و توجه فراتر رود وضعیت اومعکوس خواهدشد. به سوی خویشتنی بازگشت می کند که پیوسته و پیوسته کامل تر و برتر است و احاطه بیشتری بر جهان دارد و جهانی می یابد که وحدت و هماهنگی در ان بیشتر است و عبادتی را درک می کند که در “جوهره و کنه ذات” اوست و توکل چون “چشمه ای” است که می جوشد و “خویشتن و جهان” را در برمی گیرد و پیوسته جهان را “چون ذره ها” برهم میزند و مرزها را درمی نورد تا آنجا که به فراتر از وحدت می رسد و مرزهای قدسیت را کنار می گذارد…
16- نمونه این مطلب را میتوان در سوال و جواب های اخیر در مورد وحی و نزول قران و کتاب آسمانی و رابطه بین خداوند وپیامبر و چگونگی ان مشاهده نمود: اینکه چه حقیقتی در این امر نهفته است و گفتگوهایی که در آن نظریات مختلف در توصیف آن بیان می شد، اکثریت یا تمامی این جواب ها در این خلط شریک بودند و مرتبه بالاتری که باید و ضروری است “بین نبی و خداوند باید رخ دهد” با مرتبه پائیتری که برای ما “در این نشئه قابل درک” است را با هم می امیختند و نتیجه گیری می کردند. آن چه که در حقیقت نزول وحی باید صورت گیرد ارتباط بین یک انسان در این نشئه و خدای برتر نیست! حقیت وحی “بازگشت انسان -نبی- به مرتبه نامتناهی خود” و “خارج شدن کامل از زندانی” است که حتی برای او نیز خروج -در شرایط عادی- متصور نیست. چنین شرایطی به معنی “انطباق عالم و معلوم” است و نه رساندن “پیام و پیام رسان” و مانند آن. اما آنچه که در این نشئه برای ما قابل تصور است صورتی نازل شده از ان است که هرگز منطبق بر واقعیت آن نیست و تلاش برای حل کردن ان با این معیارهای ظاهری غیر ممکن است.
صوت «حکمت نامتناهی (۳۲)» – بخشهای یکم – دوم – سوم – چهارم – پنجم – ششم – هفتم
ویدئوی «حکمت نامتناهی (۳۲)»