حکمت نامتناهی, مکتب, مکتب کاوش‌های وجودی

حکمت نامتناهی (۳۵) – انسانِ در حال

حکمت نامتناهی (۳۵) – انسانِ در حال

حکمت نامتناهی (۳۵) – انسانِ در حال

حکمت نامتناهی (۳۵) – انسانِ در حال

حکمت نامتناهی (۳۵) – انسانِ در حال

حکمت نامتناهی (جست‌وجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بی‌کران اندیشه)
نشست (۳۵) – انسان در حال
سه‌شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۱

📝 چکیده

۱- تا وقتی انسان در حال دویدن به دنبال زندگی روزمره خود بوده و «غفلت از خویشتن» بر او حاکم است، جای تصمیم و بررسی وجود ندارد و چون آگاهی برای او حاصل نشده، نمی‌تواند انتخابی برای خویشتن داشته باشد. اما وقتی که توانست به خودش بنگرد و «خودآگاهی» بر او حاصل شد، همان زمانی است که باید تصمیم بگیرد «به کجا»، «چگونه» و «از چه طریقی» به سوی فضیلت و مطلوب خود برود؟

۲- هنگامی که خودآگاهی برای انسان حاصل شد، در مقابل او راه‌ها و اهدافی آشکار می‌شود که برایش فضیلت است و سعی او بر آن خواهد بود تا بسوی فضیلت حرکت کند. در اینجا با تعریف فضیلت و ماهیت آن کاری نداریم، اما اصل فضیلت برای انسان می‌تواند روشن باشد و در مقابل خود مسیرهایی به سوی فضیلت و برتری و کمال انسانی بیابد.

۳- ابتدائی‌ترین انتخاب فرد، تصمیم‌گیری در مورد این است که از میان این همه راه‌هایی که برای او فضیلت و کمال را به ارمغان می‌آورد، کدام را انتخاب کند؟ چه مسیری را برگزیند و بسوی کدام هدف پیش بتازد؟ این چند راهه‌ای است که اکثر انسان‌ها را در مقام تحیر و سرگردانی قرار می‌دهد و به دنبال مدرسه و مکتب راهنما و مربی می‌افتند تا این مسیر را بپیمایند و راهنمائی شوند. چه بسا مشکلات و سختی‌ها و مصائبی در این مسیر ایجاد شده و چه طوفان‌هایی که در درون انسان برپا می‌شود.

۴- اما سرگردانی که نوع انسان پس از افتادن در این مسیر پیدا می‌کند، از این هم شدیدتر است: «مصیبت ناکامی و نرسیدن و ناتوانی از وصول به آرزوهای انسانی». چنین است که رنج و اضطراب انسانی که خودآگاهی پیدا کرده و در مسیر احیای خویشتن به دنبال «فضیلت انسانی» می‌گردد، کمتر از مردمان غافل نیست بلکه به مراتب بیش‌تر و عمیق‌تر است و اکثر آن، «رنج ناکامی» و «اضطراب سرگردانی» است.

۵- انسان در این نقطه حساس تصمیم‌گیری-در ابتدا یا در میان مسیر-در معرض این «خطای بنیادین» قرار می‌گیرد:
فضیلتی بیرون از انسان برای «واصل شدن»، و کمالی برای «اضافه کردن به انسان». اما چنین چیزی وجود ندارد! انسان خود منبع تمام فضیلت‌هاست و همه آن به صورت فعلی در او موجود است و اگر این وجود فعلی با کمال بی‌نهایت وجود نداشته باشد، راهی برای انضمام آن، بیرون از ذات انسانی موجود نیست. انسان اگر موجودی با ظرفیت و فعلیت بی‌نهایت نباشد چگونه می‌تواند به دنبال آن حرکت کند؟ فضیلت و کمال حقیقی همین ظرفیت بی‌نهایت انسانی است که با مظروف بی‌نهایت منطبق است، غیر از آن چیزی نیست و انسان به صورت فعلی «دارا و واجد» آن است.

۶- انسان با ظرفیت و کمال بی‌نهایت چون در «زندان این نشئه» و «محدودیت‌های بی‌نهایت آن» به دنبال زندگی روزمره و دور قمری آن می‌افتد، در «غفلت و محدودیت» پیوسته از فضیلت بی‌نهایتی که واجد آن است دور ‌افتاده و وقتی مرتبه‌ای از «توجه و خودآگاهی» برای او حاصل می‌شود به نیت کمال و آرزوی فضیلت، «حرکت» را آغاز می‌کند. در این نقطه حساس و سرنوشت‌ساز اگر انسان مطلوب خود را در واقعیتی بیرونی بیابد که تصور می‌کند باید به آن دسترسی پیدا کرده و برای آن تلاش و کوشش نماید، نتیجه چنین کوششی غیر از «دوری از مطلوب» و «بیگانگی بیشتر از خویشتن» نخواهد بود. آنچه که او در بیرون می‌جوید اگرچه فضیلت و کمالی برای انسان است، اما همچون زندگی روزمره می‌تواند زندانی برای انسان و عامل غفلت و دوری از «خویشتن حقیقی» باشد که «بی‌نهایت» و «منبع و ظرف نامتناهی» است.

۷- اگر انسان به ظرفیت بی‌نهایت خود توجه کند و قصد او از این حرکت، بدست آوردن این کمالی است که «می‌پندارد فاقد آن است» و نیت او فعلیت یافتن مرتبه‌ای از کمال است که اکنون «دارای آن نیست»، چنین نیت و قصد و حرکتی او را بیشتر و بیشتر از خویش دور می‌کند و از آرزوهای توهمی فاصله بیشتری گرفته، دچار از خودبیگانگی بیشتری می‌شود. چگونه چیزی در او فعلیت بیاید که اکنون فعلی است؟! چنین خطا و انحرافی، «بالاترین عامل درجا زدن نوع انسان» در مسیر به سوی فضیلت‌هاست و به مراتب از نوع قبلی آن شدیدتر و کامل‌تر است. اگر نوع قبلی (بند ۶) آفت عموم راهروان فضیلت است، آنچه در این بند به آن اشاره شد بیماری و انحراف فراگیر رهروان خاص است که به فضیلت ذاتی انسان ایمان آورده‌اند و می‌دانند چیزی بیرون از انسان موجود نیست اما در مقام عمل به دنبال رسیدن به این فعلیت هستند و سعی می‌کنند ان را «ایجاد» کنند؛ غافل از اینکه «آنچه موجود است را نمی‌توان ایجاد نمود»!

۸- منظور از مطالب بالا «عمل نکردن» و «انفعال» و «بی‌تحرکی» و «نداشتن اقدام» نیست. بلکه همانطور که در نشست سی‌ام با عنوان «بنیاد فضیلت» توضیح داده شد، اقدام فضیلت‌مدارانه انسان برای رسیدن به هدفی بیرونی نیست بلکه اقدامی است بر محور فضیلت که زندان انسان را وسیع‌تر نموده، آزادی بیشتری به او عطا کند و از بیگانگی و غفلت او از ذات بی‌نهایت بکاهد. انسانی که خود را منبع فضیلت می‌بیند و می‌داند، نه تنها عمل کمتری نمی‌کند بلکه بیشتر و عمیق‌تر از این غفلت و زندان آن در رنج است و با تلاش بیشتر به اعمال و اقداماتی می‌پردازد که در آن رهایی بیشتری را احساس کند. فضیلت به این مفهوم و معنی کاملاً متفاوت است از حرکت برای به دست آوردن فضیلتی در بیرون و انضمام آن. فضیلت به معنی حقیقی یعنی دیدن و بیشتر دیدن خویشتنی که ظرف بی‌نهایت او هیچ محدودیت و زندانی ندارد و انحراف از این فضیلت حقیقی زمانی رخ می‌دهد که انسان چنین ذات نامتناهی را توجه نمی‌کند و به دنبال عملی بیرونی به قصد ایجاد فضیلتی در خویشتن است. اولی انسان را پیوسته بیشتر و بیشتر آگاه و دانا و توانا به این بی‌نهایت می‌کند و در مقابل آن از هر بیگانگی دور می‌شود. به معنی دوم تنها او را از خود حقیقی دورتر می‌کند و زندان او را عمیق‌تر و پیچیده‌تر. هرچه که این فضیلت‌های بیرونیِ مطلوب انسان، بالاتر و کامل‌تر باشد، تاثیر آن در «از خودبیگانگی انسان» بیشتر و عمیق‌تر است.

۹- همچنین منظور این نیست که کار نادرست و شر و بدی وجود ندارد، یا اینکه میزان شرارت اعمال بد با هم مساوی است. در جهان هیچ هرج و مرجی که اعمال انسان را مساوی و بدون مفهوم نماید وجود ندارد، بلکه برعکس در نشست‌های ۳۳ و ۳۴ تبیین شد که انسان در هر لحظه و با هر نفس که می‌کشد –حتی اگر عمل ظاهری نداشته باشد- در حال «سریان و جریان وجودی» به سوی «احیای خود و یا دوری و بیگانگی از خویشتن» است و هیج لحظه و هیچ عملی از یکی از این دو خالی نیست. وقتی انسان در «اولین زندان و محدودیت» قرار می‌گیرد، ممکن است راهی را برای خروج از این محدودیت انتخاب کند که زندان خود را شدیدتر وغفلت از خویش را کامل‌تر کند. این «اولین شری» است که انتخاب کرده و هرچه در این مسیر بیشتر پیش رود، شرور شدیدتری برگزیده است. او در نهایت به «دره شقاوت» سقوط می‌کند زیرا در نتیجه رسوبات و آثار این شرور به «ملکاتی» دست یافته که حتی اگر ظرفیت وسیعی در وجودش ایجاد شود، بازهم امکان انتخاب خیر و فضیلت در او اندک است- هرچند که در این نشئه هرگز آزادی و قدرت انتخاب او از بین نمی‌رود.

۱۰- عملی که انسان به قصد «کسب فیض و فضیلت» انجام می‌دهد با عملی که «تشعشع و بیرون‌ریزی فضیلت‌های درونی» اوست متفاوت است. آن چه که ما در حال رد و بحث بر روی آن هستیم، نوع اول است و مفهوم دومی جداست. عمل نوع دوم زمانی رخ می‌دهد که انسان به قصد کسب یک کمال و برتری و تغییر درونی اقدامی را صورت نمی‌دهد، بلکه مرتبه‌ای از کمالات وجودی او که زنده و فعال است در جهان بیرونی و زندگی روزمره او بروز و ظهور می‌نماید و تشعشع و تاثیر آن، «اقدام و اثر خیری» است که در جهان می‌گذارد. ملّای روم می‌فرماید:

نار خندان که دهان بگشادست / چونک در پوست نگنجد چه کند
مه تابان به جز از خوبی و ناز / چه نماید، چه پسندد، چه کند
آفتاب ار ندهد تابش و نور / پس بدین نادره گنبد چه کند

این وضعیت انسان است وقتی که به خود توجه می‌کند: چون آفتاب و ماه مجبور است که «خوبی و جمال و زیبائی» را بیرون بریزد و چون نار خندان باید «دارائی خود را به حراج بگذارد» و این «سرریز» وجود اوست که چون نور خورشید جهان بیرونی را گرم می‌کند و نه «کمبود وجود او» که از این عمل طلب نیاز کند و فقر خود را درمان کند! چنین عملی وجود او را بیشتر و بیشتر عیان کرده و مراتب آگاهی او را افزایش می‌دهد در حالی که عمل نوع اول او را از خود بیگانه‌تر می‌کند.

۱۱- هیچ عملی از این قاعده کلان، بیرون و استثنا نیست. ادراکات و ذوقیات هنری و غیر هنری، اعمال غریزی و شهوات، خواب و خوراک انسان نیز بر همین منوال است. وقتی نیمه گمشده را می‌جوید در واقع لایه و بخشی زیرین و پنهان و عمیق از خود را می‌جوید که در این زندان بیش از هر چیز از توجه و آگاهی او خارج شده و در این نشئه تنها راه توجه به انسانی است که او نیز همین شرایط را دارد و هر دو اینها با توجه به یکدیگر، به درون خود و این بخش خاص راه می‌یابند. عمل ارتباط بین دو جنس –در همه مراتب آن- توسعه وجودی انسان است، به شرط آنکه درست و انسانی صورت گیرد. برعکس وقتی که فرد اسیر شهوت و امیال شهوانی است و از ذات انسانی خود فاصله گرفته، «ارتباط جنسی» مرتبه عمیق و محکم از خود بیگانگی است که تنها در این شرایط ممکن است و اگر این اسارت ادامه یابد و افزایش پذیرد به مراتبی از شر می‌رسد که در مسیر دیگری مقدور نیست. «لحظه درک هنری و مکاشفه ذوقی»، لحظه‌ای عمیق و بی‌انتهاست که انسان با تمام گرفتاری‌ها و اسارت‌های زندگی روزمره برای یک لحظه «قدرت بی‌انتهای توجه» را به سوی عمق وجود خود پیش می‌برد و با «جان و جهان»، «یگانه» می‌شود. موسیقیدان، در لحظه خلق «معجزه موسیقیائی» قادر به این توجه می‌شود و در لحظه‌ای فراتر از زمان با «رقص و سماعِ جمله جان و جهان» یگانه می‌شود. همه این موارد در لحظاتی روی می‌دهد که زمانی برای آن متصور نیست و فراتر از زمان و مکان و محدودیت‌های این نشئه است و هنگامی گزارش آن به صورت یک اثر هنری مقدور است که فرد از آن «فراتر»، فرود آمده و دومرتبه در این نشئه و زندان ملال‌آور ساکن و گرفتار است.

۱۲- علامت حرکت فضیلت‌خواهانهٔ درست انسان این است که «چهار مقوله وجودی انسان» در آن بر هم منطبق می‌شوند: «توجه»، «آگاهی»، «حرکت» و «وصول»! انسان به محض «توجه به مقام ذاتی خود» که در اثر بازگشت به خویشتن حاصل می‌شود، حقیقت فضیلت را می‌یابد و اگر بعد از این توجه منحرف نشود، «آگاهی به فضیلت و مبدا آن» برای او حاصل خواهد شد. «حرکت» به سوی این فضیلت چیز جدای از این آگاهی نیست و عالم و معلوم و طالب و مطلوب بر حرکت به سوی آن منطبق و با آن متحد است. اگر پس از این نیز گرفتار تردیدهای بیرونی و گرفتاری‌های انحرافی نشود، در همان لحظه و منطبق بر این حرکت درونی، «مطلوب» او حاصل شده است که این مطلوب غیر از «علم بر ذات» و «حضور در حریم خویشتن» نیست.

شمار صوتها: 4؛ آغاز صوتها
ویدئوی «حکمت نامتناهی (۳۵)»