حکمت نامتناهی (جستوجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بیکران اندیشه)
نشست (۴۱) – جهانهای تو در تو
سهشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
📝 چکیده
۱- اکثر تأملات انسان و قضاوتها و باورهای او درباره جهان یگانهای است که اگرچه تکثر بسیاری در آن متصور است، اما «کلیت این جهان» یگانه است و بدون تصور و درک از «جهان دیگری» که «همراه و همزاد آن» میتواند موجود باشد. بنابراین جهان و هستی در نگاه انسان –به صورت طبیعی- یکی است و حقیقت و واقعیت هم یکی است. در این نگاه انسان مفهومی ندارد تا براساس آن درک «دو جهان»، «دو حقیقت» و «دو هستی» مختلف و متفاوت «به موازات و همراه هم» معنایی داشته باشند و هر دو اینها حقیقت و واقعیت باشند، در نتیجه یکی انگاشته میشوند. در حالیکه این دو، تطابق بر یکدیگر ندارند و هر کدام به صورت متفاوتی هستی بیرونی و عینی را حکایت کرده و به دو صورت «مشاهده» میکنند؛ دو صورتی که هیچ کدام دروغ و غلط نیستند.
۲- دینداران و مومنان به ادیان –در خوانش رائج و متداول آن- شکلی از دوگانگی و چندگانگی را ارائه میدهند. این شکل اگرچه در ابتدای امر «یگانگی جهان» را برهم میزند و مدعی «جهان و هستی و زندگانی دیگری» در کنار این جهان و هستی و زندگی میشود اما در واقعیت امر غیر از تکیه بر این یگانگی چیز دیگری نیست. در واقع در این خوانش، جهان یگانه گسترش مییابد و در سرزمین و فضا و یا «عرصه دیگری از هستی» به صورت «متفاوت در مختصات» اما «متحد در اصل هستی و زیست آن» ادامه مییابد. حتی مفهوم «خداوند» در این خوانش جدای از این تصور یگانه نیست؛ خداوند موجودی است که تفاوت آن با موجودات این جهان تنها در “مختصات بینهایت” اوست و نه چیزی فراتر از آن و به دلیل همین مختصات بینهایت است که انسان محدود نمیتواند بر او احاطه علمی داشته باشد.
۳- علم فیزیک جدید با پیچیده کردن ابعاد فیزیکی جسم، به مفهومی فراتر از جهان یگانه نزدیک شده است. مفهوم «جهانهای موازی» اگرچه در نهایت ابهام تئوریک قرار دارد اما حداقل درکی که میتوان از آن داشت، کنار گذاشتن این جهان یگانه و اعتراف به اینکه به موازات این جهان میتواند جهانهای دیگری هم وجود داشته باشد. چنین امکانی به دلیل جذابیت هنری آن در عرصههایی همچون سینما بسرعت و شدت مورد استقبال قرار گرفت و به صورتهای مختلفی به آن پرداخته شد که البته باعث فهم کمتر از جهاتی و آمادگی ذهنی از جهاتی دیگر گشته است.
۴- همانطور که در نشستهای گذشته به صورتهای مختلفی به این امر پرداخته شد؛ حکمت نامتناهی، جهان و درک انسان را کاملاً متفاوت از این برداشت و خوانش میداند و میبیند. بر اساس حکمت نامتناهی اگر چه جهان واقعیت و عینیت دارد اما:
اولاً- یگانگی و و حدت این جهان عینی کاملاً متفاوت و فراتر از هر یگانگی و وحدتی است که در تصور انسان میگنجد (نشست ۲۱)؛
ثانیاً- انسان امکان احاطه بر این جهان عینی را ندارد و پیوسته میتواند ابعادی از این عینیت را کشف و درک نماید. این درک او در عین اینکه بُعد و جلوهای از حقیقت را دارد و دروغ و باطل نیست، اما تطبیق کامل و تمام بر آن ندارد؛
ثالثاً- درک انسان از عینیت بیرونی به تناسب «ظرفیت وجودی و معرفتی او»، جهانی متناسب با همان ظرف میسازد که با جهان دیگری که در ظرف دیگری ساخته میشود، متفاوت است و ظروف انسان در زمانها، حالات و وضعیتهای گوناگون متفاوت است. بدین ترتیب جهانهای گوناگونی ساخته و پرداخته میشود- همانگونه که انسانهای مختلف دارای جهانهای گوناگون هستند، اما مهم این است که همانطور که تمام شناختهای انسان «بُعد و جلوهای» از عینیت برتر است جهانهای یک انسان و نیز جهانهای انسانهای مختلف هر کدام جلوه و حقیقتی از جهان عینی است که هیچکدام دروغ نیستند بلکه بخشی از حقیقت را نمایندگی میکنند.
۵- نگاه انسان به یک عینیت و همینطور جهان و جهانهائی که از این نگاه و نگاههای دیگر ساخته میشود، درعین اینکه حقیقت هستند اما اختلاف آنها از یک سو در اثر تفاوت زاویه نگاه به آن عینیت است و از سوی دیگر در اثر تفاوت ظرفیت وجودی انسان -در حالات و زمانهای گوناگون- و انسانهای مختلف -در یک زمان واحد- میباشد. آنچه در این مبحث بیشتر مورد توجه و بحث قرار میگیرد، تفاوت نوع دوم است. تفاوتی که در اثر ظرفیتهای گوناگون وجودی و معرفتی در درک انسان و جهان او ایجاد میشود و این جهانهای گوناگون در مراتب مختلفی از عمق و درک حقیقت قرار دارند. در عین اینکه هر کدام بخشی از حقیقت را مینمایانند اما میزان و عمق و مرتبه نمایاندن و جلوهگری آنها با هم مساوی نیست. مثال ساده این مساله «دستگاههای مختصات با ابعاد بیشتر» است که نسبت به «دستگاه مختصات با ابعاد کمتر» چنین حالتی دارند.
۶- اما تمام این مقدمات -که بیشتر آن تکرار بحثهای گذشته بود- برای درک جهانهای یک انسان در مسیر حرکت روحی و وجودی است و اینکه به تناسب ظرفیت وجودی که فرد بدست میآورد و تناسب این ظرف با جهانی که در عالم وجود و در زندگی روزمره با آن سرو کار دارد، حداقل «چهار بُرد روحی و وجودی و دستوری» برای او ایجاد میشود که این بُردهای روحی و جهانهای آن میتواند همراه هم وجود داشته باشد.
۷- «بُردهای روحی» از دو مفهوم مشخص و کلیدی به دست میآیند و برآیند آنها هستند:
اول- ظرفیت روحی انسان و درک و فهمی که از جهان عینی بدست آورده و میزان و قدرت این درک و عمق فهم او از جهان. با توجه به اینکه پیوسته انسان حدی از این جهان را درک میکند و هرگز احاطه بر تمام عینیت ندارد، انسانی که بالاترین مراتب درک را بدست آورده با انسانی که در کمترین مرتبه است هر دو در این محدودیت مشترکند. این محدودیت همزاد انسان در این نشئه است.
دوم- زندگی روزمره و واقعیتهایی از جهان که مورد توجه او در زندگی عملی است و آنچه روز و شب به آن میپردازد و برای آن زحمت میکشد و همت او مصروف آن است.
۸- وقتی «جهان روزمره» و «توجه عملی» انسان با ظرف وجودی او «منطبق» یا «نزدیک» یا «همراستا» باشد، زندگی انسان در بُرد کوتاه است. کوتاه بودن این برد به تناسب شخصیت و هویت اوست و ممکن است انسانی در بالاترین مراتب درک و معرفت در این برد قرار گیرد. کسی که در این برد است زندگی و روزمرهای متناسب با هویت و شخصیت خود دارد و تعادل زندگی میتواند برقرار بوده و با شرایط طبیعیتری زندگی کند و با نظم و انتظام به سوی اهداف خود پیش رود. مشخصه این برد و جهان آن امکان رضایت انسان از «آنچه دارد» و تطابق عمل او با اهداف و آرزوها و خشنودی او از جهان خویش و در نهایت:
تطابق «آنچه که میخواهد» و «آنچه در زندگی به آن میپردازد».
روشن است که آشفتگیهای روانی و خصلتی که ناشی از نیازهای وجودی و بنیادین نیست، حساب جداگانهای در این امر دارد و نباید ناخشنودی و مشکلات ناشی از این آشفتگیها را در این تحلیل مخلوط کرد. کسی که در برد کوتاه زندگی میکند، استعداد خشنودی از زندگی خود را دارد اما به معنی فعلیت یافتن این خشنودی نیست و چه بسا فرد با وجود این امکانات به دلیل آشفتگیهای روانی و خصلتی در سختترین شرایط خود را نگاه دارد.
۹- آنگاه که ظرفیت روحی و وجودی انسان با زندگی روزمره او «فاصله معنیداری» پیدا میکند، اندک اندک زمینههای ناخشنودی و نارضایتی از مرزهای روانی میگذرد و زندگی روزمره، حالات و مختصات زندگی او را در بر میگیرد. وقتی که این تضاد و تناقض بیشتر پیش میرود، انسان در درون خویش شکاف عمیقتری را احساس میکند و این شکاف به تدریج بخشی از زندگی او میشود. در حالی که زندگی و درک روزمره او در جای خود برقرار است، احساس آتشی میکند که همراه با این زندگی و به موازات آن، بخشهایی از زندگی روزمره او را در بر میگیرد. به تدریج که «شعله سرگرم کار خویش گشت» آتش و لهیب آن، زندگی روزمره را برای انسان سخت و طاقت فرسا میکند و این آتش سخت و سختتر میشود. در چنین حالتی انسان در یک تناقض درونی بنیادین گرفتار میشود و در حالی که زندگی روزانه خود را ادامه میدهد، همراه و به موازات آن گوئی میل به نابودی خویشتن و دنیای آن، در وجودش پیوسته کاملتر و شدیدتر میگردد. در این حالت است که او در «برد متوسط وجودی و دستوری و دنیای آن» قرار دارد. او «میسازد برای خراب شدن»، «میزاید برای میراندن»، «یاد میگیرد تا جهل بیشتری را در خود ببیند»، «میفهمد که چگونه جاهل و نادان است» و «چون فضیلت یافت، رذیله خود را بیشتر دانست».
۱۰- اما این تضاد و تناقض، جهتگیری وجودی و درک معرفتی و زندگی عملی او را به سوی قلههای بالاتری از جهان راهنمائی میکند و سکونت او را از این نگاه سطحی و قشری به انسان و جهان و دیانت و الوهیت به سوی نگاهی عمیقتر، کاملتر و بالاتر میبرد. در این وضعیت او به سوی تسلط بر جهان خویشتن و احاطه بر آن و خشنودی از عالم و آدم پیش می رود اما این خشنودی و سکونت او بر خلاف برد کوتاه همراه دستوری با وجود تناقض ها و در حال عین حفظ انهاست. در این وضعیت او تناقض ها را حل نکرده و آتش پرلهیب ان را ترک نمیکند بلکه چنان غرق در این شعله میگردد که این سوختن و رنج آن بخشی از زندگی و خواست او میگردد. او در این مصیبتها و سختیها و تناقضها، غیر از زیبائیهای خواستنی و سوختنهای ضروری چیزی نمیبیند. اینجا “برد بلند وجودی و دستوری و جهان آن” است.
۱۱- در برد بلند وجودی هنوز «سکونت و زمینی که زیر پای انسان است» و «جهانی که بخشی از ان ثابت است» و «سیری که از نقطهای آغاز و به سوی بینهایت پیش میرود»، وجود دارد، اما میتوان چنین فرض کرد: وقتی آتش انهدام و شعله احراق بیشتر شود و نقاط و منزلها یکی پس از دیگری طی شوند، همه اینها نیز میتواند دستخوش حریق شده و ظرف انسان فراتر از همه اینها شود.
این «بُرد نامتناهی» است.
سخن گفتن در مورد آن بدون درک رائحهای از آن چندان گویا و مفید نیست، اگرچه هر کسی که در این مسیر است به ناچار زمانی این رائحه را شنیده اما خود نمیداند!
شمار صوتها: ۷؛ شروع صوتها
ویدئوی «حکمت نامتناهی (۴۱)»