حکمت نامتناهی, مکتب, مکتب کاوش‌های وجودی

حکمت نامتناهی (۴۹) – انسان‌ها و تفاوت‌هایشان

حکمت نامتناهی (۴۹) – انسان‌ها و تفاوت‌هایشان

حکمت نامتناهی (۴۹) – انسان‌ها و تفاوت‌هایشان

حکمت نامتناهی (۴۹) – انسان‌ها و تفاوت‌هایشان

حکمت نامتناهی (۴۹) – انسان‌ها و تفاوت‌هایشان

حکمت نامتناهی (جست‌وجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بی‌کران اندیشه)
نشست (۴۹) – انسان‌ها و تفاوت‌هایشان
سه شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۱

📝 چکیده

۱- حکمت نامتناهی انسان را بی‌انتها می‌داند و برای او حد و مرزی قائل نیست و این اولین تفاوت جدی آن است با مکاتب دیگر تحلیل انسانی از جمله مکتب‌هایی که به گونه‌شناسی و تقسیم‌بندی انسان‌ها از جهت روانی و درونی پرداخته‌اند. حکمت نامتناهی مانند دستگاه مختصات کامل‌تر بلکه بی‌نهایتی است که دستگاه‌های دیگر درون آن جای می‌گیرند . هر مکتب با دستگاه خاص خود بخشی و بعدی از حقیقت انسانی را نمودار کرده و بخشی از حقیقت را عیان می‌کند و درحالی که خود جلوه‌ای از حقیقت است اما تمام آن نیست.

۲- وجود بی‌انتهای انسان وقتی در این نشئه به زندگی می‌پردازد، “لایه‌های شخصیتی، هویتی و وجودی” اطراف او شکل گرفته و سخت و محکم می‌شود. این لایه‌ها را می‌توان از بیرونی ترین آنها تا عمق عینیت انسانی، “جسم، روان، روح و وجود و فراتر از وجود” نام نهاد. اما انتهایی برای آن قابل تصور نیست و ما تنها به عمق محدودی از آن دسترسی و امکان تصور داریم. خصوصیت مکاتب ارزشمند روان‌شناسی در این است که از جسم می‌گذرند و به روان می‌پردازند و در عمق تحلیل‌ها و دریافت‌های خود از روان نیز رد می‌شوند و جلوه‌هایی فراتر از روان را مورد توجه قرار می‌دهند و گاه کاوش‌ها و جستارهایی فراتر از این نیز به دست می‌اورند. اما در نهایت بدون نگاه نامتناهی و حکمت‌های برآمده از آن نمی‌توان از سردرگمی و حیرانی فراتر از این، تصور درستی به دست آورد. چنین است که مکاتب تحلیل‌گر انسان و گونه‌های آن اگرچه لباسی ارزشمند از تحلیل و توجه و تقسیم‌بندی برای انسان به ارمغان می‌آورند و او را از برهنگی بی‌تحلیلی و بی‌تصوری نجات می‌دهند اما این تحلیل و تصور همچون لباس گشادی بر تن انسان می‌ماند.

۳- تفاوت دیگر در اهمیت “آزادی و انتخاب انسان” است. حکمت نامتناهی در هیچ حالتی این آزادی را کنار نمی‌گذارد و اینگونه می‌اندیشد که در هر حالت و مرتبه‌ای، در نهایت این انسان آزاد و مختار است که انتخاب را انجام می‌دهد. اگرچه در در برد‌های بالاتر وجودی و معرفتی و جهان آن، رهایی انسان از کلیشه‌های روانی و اجتماعی بسیار قدرتمندتر است و اصولا در جهان بلند و برد آن کمتر قدرتی امکان اجبار انسان را دارد (جهان های تودرتو نشست ۴۱) اما هرچه که به برد کوتاه نزدیک‌تر شویم گرایش انسان به قالب‌ها و کلیشه‌های رایج بیشتر و محکم‌تر است اما هرگز نهایی نیست. همچنین در برد‌های بالاتر گونه‌های روانی و روحی امکان تجمیع دارند و  تناقض‌ها و تفاوت‌ها در یکدیگر می‌آمیزند و کلیشه‌ها ناقص‌تر و نارساتر می‌شوند.

۴- اما در محدوده درونی و عمیق انسان حکمت نامتناهی اگرچه کلیت آن را می‌پذرد و قبول می‌کند اما آنچه نگاه‌های متعارف دراین باره می گویند بخش کوچک از یک نگاه فلسقی کامل و دارای ابعاد گوناگون است. ناخوداگاه، وجدان جمعی و یا هر نام دیگر که در مکاتب متداول مورد بررسی قرار می‌گیرد از جهت مراتب و عمق تنها بخش کوچکی از باطن انسان است که نهایت و مرزی ندارد. اما مهم‌تر از این بی‌انتهایی، “ساختار و حقیقت و نحوه شکل‌گیری و تاثیر و تاثربخش باطنی انسان‌ها” است. در نگاه حکمت نامتناهی ارتباط عینی و روشن و قابل جستجویی بین این بخش‌های متراکم درون انسان و “عینیت خارجی، معرفت انسانی و باورهای او، فضیلت‌ها و ظرف وجودی و معرفتی انسانی” برقرار است و اگر شکل‌گیری لایه‌های عمیق و پنهان انسان در نگاه‌های متداول، تاحدی مبهم و یا به “سرچشمه‌های ضعیف و غیر‌ارادی و یا خودبه خودی” بازمی‌گردد، در نگاه حکمت رابطه متقابل ظرفیت انسان با عینیت‌ها هست که در سیر تاریخی خود با روال روشن و قابل توضیحی تبدیل به هویت پنهان انسانی می‌شود و هرگز از سیر واقعی عینیت و تاثیر‌پذیری از انتخاب انسان جدا نیست. همچنین رابطه و ارتباط متقابل آن با فضیلت‌های انسانی واضح و آشکار است به همین دلیل سیر تاریخی آن در گذشته و آینده نیز تبیین شده و قابل استناد است. علاوه بر آنکه “انگیزه و هیجان” یا هر نام دیگر که به “انرژی جنبشی انسان‌ها” بگذاریم بخشی از واقعیت هستی و ارتباط متقابل آن با ظرف خالی انسان بوده و خود بعدی از حقیقت و عینیت است. در واقع ناخوداگاه و تمام مراتب درونی و باطنی انسان هر اندازه که عمیق شود -تا عمق بی‌نهایت- از جنس همان معارفی است که در خوداگاه و عینیت این نشئه وجود دارد و چیزی مجزای از آن نیست. در این میان اگر زندگی این نشئه را اصل بگیریم “ناخوداگاه انسان”، مخفی تر و ناخوداگاه تر از خوداگاه او است اما اگر حقیقت و عینیت کلان را در نظر بگیریم این معارف و باورهای خوداگاه هستند که کمرنگ و کم اثر و محدود و زندانی هستند. به عبارت کامل تر، از این سو، ناخوداگاه همان خوداگاه تضعیف شده است و از آن سو، خوداگاه همان معارف عینی است که در زندان محدودیت و نسبیت این نشئه گرفتار شده است. (در نشست های ۳۳ و ۳۴ در این باره به صورت مشروح صحبت شده است همچنین در نشست های ۲۵ و ۳۰ اشاراتی به این موضوعات داشته‌ایم).

۵- در نهایت مدل انسان‌شناسی و تقسیم‌بندی افراد در حکمت نامتناهی به صورت “گرایشی”، “طیفی”، “محدود” و “حرکت‌گرا” است:

▫️اولا تقسیم‌بندی و گونه‌های آن به صورت طیفی از وضعیت‌هاست که انسان‌ها در این طیف پراکنده هستند و بسیار فراتر از تقسیم‌بندی‌های چندگانه است که مرز مشخصی بین اقسام کشیده می‌شود.

▫️ثانیا گونه‌شناسی از این نوع به جای اینکه به صورت قطعی گونه‌ای را تعیین و مصادیق آن را شناسایی کند، مسیرهای گرایش را تعیین کرده و معین می‌کند که در هر نقطه چه گرایش‌هایی ممکن است و چه اندازه و کجا این گرایش بیشتر است و کجا کمتر. اما آنچه تعیین‌کننده نهایی است، انتخاب انسان است که هرگز قطعی و اجباری نیست. از طرفی هرچه که جهان‌های انسان بالاتر و بلندتر شود (رجوع کنید به نشست جهان های تو در تو) احتمال این گرایش کمتر و هرچه که جهان انسان کوتاه‌تر باشد گرایش شدیدتر و احتمال آن بیشتر است.

▫️ثالثا گونه‌شناسی و تبیین‌های آن به جای فراگیر بودن، محدود به فضاهای خاص فرهنگی، قومی، تاریخی و فکری است و به جای ارائه مدل‌های جهان شمول باید به مدل‌هایی فکر کرد که هرکدام در محدوده خاص خود ارزشمند است. جهان شمول کردن این مدل‌ها مشکلات فراوانی ایجاد می‌کند و مدافعین و مریدان مدل‌های پررونق را تشویق می‌کند که در مواجهه با نقص‌های آن، با بازاری کردن و وطنی کردن و استفاده از “غوغای عوام” نقص‌ها را بپوشانند و طرفداران را مجاب کنند.

۶- اما مهم‌ترین تفاوت گونه‌شناسی حکمت نامتناهی “خصلت حرکت‌گرایی” آن است. ادعای این حکمت این است که بزرگترین و مهم ترین و تاثیرگذارترین تفاوت انسان‌ها در میزان حرکت و امکان و فعلیت آن است و نه در نقطه‌ای که ایستاده‌اند:

  • سرنوشت جهان و تاریخ و انتهای آن با حرکت‌های انسان‌ها معلوم می‌شود و نه با نقطه‌ای که ایستاده‌اند؛
  • نقطه‌ای که ایستاده‌اند جنبه محدود و گرفتاری و زندان آنهاست اما حرکت جنبه واقعی انسانی و آن مرتبه‌ای است که می‌تواند و باید برسد؛
  • توصیه‌های مکاتب متداول بر اساس داوری و قضاوت نسبت به وضعیت درونی است اما توصیه به حرکت بر اساس آن چیزی است که ندارند اما یقین به استعداد انسانی در آن وجود دارد.
  • مکاتب متداول بر اساس خلاءهایی است که تشخیص می‌دهد و نهایت سعی او در تکمیل و پر کردن آن است اما حکمت این خلاء را خود می‌سازد و به آن توصیه می‌کند و آن را مبارک می‌داند. بلکه مشخصه زندگی انسان در این نشئه را وجود این خلاء تا بی‌نهایت می‌داند و از این طریق اجازه ایستادن و توقف کردن به او نمی‌دهد و نگاه او را تا افق بی‌انتها دور می‌سازد و سکون او را غیر مجاز؛
  • نقاط توقف انسان حقیقتی ندارد و هرگز انسان در حال ایستادن نیست و پیوسته می‌رود و تغییر می‌کند؛
  • نگاه ایستائی به انسان در “مبدا و منتهی و مسیر”، به شدت تقلیل‌گرایانه است و نگاه حرکت‌محور و حرکت‌گرایانه وسیع است و انسان و امکانات او را تا بی‌نهایت توسعه می‌دهد؛
  • نگاه نقطه‌ای یک تحلیل در مورد انسان دارد: نقطه‌ای که ایستاده است و نگاه حرکت‌گرایانه بی‌نهایت خط ترسیم می‌کند که مسیر‌های حرکت اوست و همه از همین نقطه عبور می‌کند؛
  • اگر خط سیر انسان وتوصیه‌ای که به او می‌شود را به صورت یک خط در نظر بگیریم، خطوطی که در نگاه متداول از این نقطه (وضعیت فعلی فرد) می‌گذرد -در بهترین و توسعه‌یافته‌ترین نگاه و مکتب- به اندازه خطوطی است که از این نقطه در یک صفحه می‌گذرد (زیرا دستگاه مختصات آن دارای ابعاد محدود است) و در نگاه حرکت‌گرایانه به اندازه خطوطی است که در هندسه فضایی از یک نقطه می‌گذرد؛
  • نگاه ایستائی” بیشتر از هرچیز به “آنچه انسان دارد و جایی که رسیده و منزلی که امکان سکونت دارد” می‌اندیشد و بر اساس آن توصیه می‌کند اما “حکمت حرکت‌گرا” بیشتر به “آنچه ندارد و چیزی که فاقد است و جایی که نرفته و توانایی و دانایی که به دست نیاورده” توجه می‌کند و بر اساس آن توصیه می‌کند.

۷- چنین است که در نگاه متداول اگرچه بزرگترین توصیه به “حرکت و شناخت خود و کشف خویشتن و حرکت به سوی زندگی انسانی” است اما قبل از آن، واقعیت هستی که “قدرت بی‌انتهای حرکت و عینیت آن” است را نادیده می‌گیرد و از کنار ان بی‌تفاوت رد می‌شود به امید کشف نقطه ایستادن انسان و درست کردن آن نقطه و پرکردن خلاءهای آن و بهبود وضعیت او. نگاه متداول سعی می‌کند منزلگاهی که فرد در آن ایستاده را کشف کند و با درک بیشتر و آباد کردن آن زندگی انسانی‌تری را به ارمغان آورد. اما حکمت نامتناهی به او گوشزد می‌کند که بهترین آبادانی در سیر و صیرورت و رفتن است و این است که سرنوشت جهان را تعیین می‌کند.

۸- همچنین در نگاه متداول اکثر استعدادهای انسان کشف‌ناشده و بدون‌توجه باقی می‌ماند و فرد با تمرکز در نقطه‌ای که هست و تعمیر و آبادانی آن، در زندان خود می‌ایستد و فراتر از آن اندیشه‌ای نمی‌کند. به همین دلیل بسیاری از الگوها و تئوری‌ها ناکارامد و بیاثر باقی می‌ماند.

۹- الگوی گونه‌شناسی حکمت نامتناهی بر اساس امکان حرکت، قدرت و احتمال آن، افق‌های بلندی که قادر است و جهت و هدف آن است. همان گونه که در بالا ذکر شد این الگو “طیفی”، “گرایشی” و “محدود” است:

  • محدود است یعنی برای محدوده‌ای معینی گونه‌ها را تعریف می‌کند و این محدوده‌ها از معیارهای فکری و فرهنگی و تاریخی و جغرافیابی و تمدنی سرچشمه می‌گیرند و فراتر از آن عمل نمی‌کند. همچنین نسبت به هدف‌های معین و نگاه‌های خاص باید گونه‌ها تعریف شود و ادعای فراگیری و فراتر از این محدوده‌ها نامقبول است؛
  • به جای تعیین اقسام با مرزهای معین به طیفی از وضعیت‌ها می‌پردازد که اقسام در میان این طیف‌ پخش هستند بدون مرزهای روشن و واضح؛
  • انسان‌ها در این طیف موسع تنها با احتمال بیشتر نسبت به یک گرایش مشخص می‌شوند و نه با تعیین مختصات قطعی. در تقسیم‌بندی گونه‌ها اشاره به این خواهد شد که یک حرکت در یک گونه محتمل‌تر است و در دیگری احتمال کمتری دارد. اما در نهایت این انتخاب انسان است که نهایت کار را روشن می‌کند و قابل‌پیش‌بینی قطعی نیست.

۱۰- عامل اول در تقسیم‌بندی میزان گرفتاری انسان در زندگی روزمره است. به تناسب فضا و مشخصات آن و مختصات حرکتی که محور یک گونه‌شناسی مشخص است خصلت‌های مختلفی قابل تشخیص است که شدت گرفتاری انسان را معین می‌کند و هرچه که این گرفتاری بیشتر باشد احتمال حرکت‌هایی که در تعارض با این گرفتاری است، کمتر است. مواردی می‌توان یافت که نتیجه معکوس است و دلیل ان این است که تناسب عامل سوم (فاصله ظرفیتی) با این عامل موجب پیدایش گونه خاصی از استعداد حرکتی شده است.

۱۱- عامل دوم دستگاه معرفتی و منتظم باورهای انسان است. باید با تناسب فضا و محدوده خاص فرهنگی، تاریخی و تمدنی این منتظم را در نظر گرفت و قابل کلیشه کردن نیست.

۱۲- عامل سوم فاصله ظرفیتی انسان است. در این باره در گذشته به صورت مشروح صحبت شده است و تکرار لازم نیست.

13- مجموعه این عوامل همان‌گونه که میزان رهایی انسان را مشخص می‌کند، امکان حرکت و نوع و مشخصات حرکت را می‌تواند تعیین نماید و در مقابل هر فضای مشخص و اهداف معین طیفی از احتمالات را روبروی انسان می‌گشاید. چنین گونه‌شناسی بسیار واقعی‌تر، عینی‌تر و مفیدتر از انواع متداول آن است. هرچند که نگاه‌های رائج هم می‌تواند بخشی از این درک و توجه باشد. در واقع گونه‌شناسی‌های رایج درمقابل این نگاه حکمی نیستند بلکه با کنار گذاشتن جنبه‌های نفیی و ادعاهای فراگیر و تنگی‌های فکری آن‌ها می‌توان این دو را در کنار و به موازات هم استفاده نمود. بلکه ارتباط این دو مانند دو دستگاه مختصات است یکی با ابعاد کمتر و دیگری با ابعاد بیشتر که اولی در دل دومی است.

صوت «حکمت نامتناهی (۴۹)»
ویدئوی «حکمت نامتناهی (۴۹)»