حکمت نامتناهی (جستوجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بیکران اندیشه)
نشست (۵۰) – ماده
سهشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۱
📝 چکیده
1- ماده؛ آن چیزی است که اطراف ما را فرا گرفته و اولین چیزی است که فکر می کنیم آن را درک می کنیم و چیزی که جهان ما از ان خالی نیست و عینیتی که گویا کسی در باره ان تردید ندارد و برای عینیت ورای ان به بحث و جدل می پردازند. ماده چیست؟
2- تعریف ماده چیست؟ چگونه به ماده توجه می کنیم؟ ابعاد آن را چگونه تشخیص می دهیم؟ ابهامات آن چگونه است؟ آیا همین اندازه که در ابتدا به نظر می رسد تعریف آن بدیهی و غیر قابل تردید است؟ ورای ماده یا متافیریک چه نسبتی با آن دارد و آیا مرز روشنی بین این دو هست؟ نظریات جدید فیزیک و ماده شناسی چه نسبتی با تعریف فلسفی و بنیادین ماده دارند؟ آیا می توان تعریف واحد و غیر قابل تردید و تغییری برای ماده قائل شد؟ دین و علم و مکاتب فلسفی تعریف مشخصی از ماده دارند؟
3- در ابتدائی ترین نگاه به جهان و شناختی که از ان داریم اینگونه به نظر می رسد که ماده و شناخت ان بدیهی و ضروری و غیر قابل تعریف است و هیچ تردیدی نمی توان در اصل ان داشت و نزدیک ترین و ابتدائی ترین عینیتی است که انسان ان را می شناسد و با آن سروکار دارد و بدون ان نمی توان زندگی کرد و نسبت همه عینیت های دیگر را باید با آن سنجید وشروع نمود. آیا چنین بداهت و ضرورتی تا انتها با ما می ماند؟
4- حداقل در گذشته پنداشته می شد که ابعاد و مختصات ماده معین و واضح بلکه بدیهی و ضروری است. اکنون نیز هیچ انسان عاقلی در اموال منقول وغیر منقول خود هرگز تردید نمی کند و در هیچ نزاعی، قاضی احتمال ابهام فلسفی در مختصات را در نظر نمی گیرد! اما آیا چنین قطعیتی وجود دارد؟ نظریات جدید فیزیک و هندسه آن را تایید نمی کند…
5- بدیهی بودن وابتدائی بودن شناخت ماده، تصور و تصدیقی است که ما به آن عادت کرده ایم اما وقتی که در ادامه این تصدیق و تصور به شناخت های بعدی و ابعاد ان و نیز تناقض ها و تضادهای آن می رسیم، این مطلب چندان مورد توافق نیست و از جهاتی مورد تردید قرار می گیرد. بازگشت دوباره و بازبینی در این تصور و تصدیق نشان می دهد که تنها عادت و مقبولیت این نگاه است که آن را به نظر بدیهی و ضروری می نگارد، اما جدای از این عادت چگونه می توان ان را تایید کرد؟ ظاهرا راهی برای اذعان به آن نیست. هیچ دلیلی نیست که اثبات کند ماده و شناخت آن، “ابتدائی ترین”، “ضروری ترین”، “قطعی ترین” و “بنیادی ترین” شناخت و عینیت است.
6- می توان ماده به معنی عام -شامل ماده و انرژی و …- را به ماده به معنی خاص –در مقابل انرژی- و غیر آن -مانند انرژی و امثال آن- تقسیم کرد و بحث را اینگونه ادامه داد. مهم ترین ابهام کشف شده در مقابل قطعیت تصوری ماده به نظریات علمی ذرات تشکیل دهنده آن بازمی گردد. تصور ابتدائی رایج –اگرچه نظریاتی خلاف ان هم وجود داشت- از ماده و جسم و تمام آنچه که اطراف ما را فرا گرفته و ما قادر به مشاهده آن هستیم عبارت بود از جسم با امتداد و پیوستگی و قابل لمس که همه آنچه که لمس می شود ، خود حقیقت شی را تشکیل می دهد بدون قطع و تجزیه فعلی، اگرچه قابلیت تجزیه عملی همیشه وجود دارد. اما فیزیک جدید چنین نگاهی را تغییر داد و اکنون هر دانش آموز دبیرستانی به خوبی میداند که این امتداد به هم پیوسته هرگز واقعیت ندارد و جسم –برخلاف ظاهر آن- از اجزا تشکیل شده است. اما در ادامه درک ماده روشن شد که این اجزا هم خود از اجزای دیگر و آنها نیز از اجزا دیگر و همینطور ذرات تشکیل دهنده پیش می روند و این سوال که تا کجا این تجزیه عملی ادامه پیدا می کند ، خود سوالی جدی است و اینکه آیا این راه را نهایتی هست؟ در این صورت ماهیت ماده چیست و چگونه تشکیل می شود؟ یک پاره خط می تواند تا بی نهایت تقسیم شود ودر فعلیت هم می تواند به اندازه محدود –اگرچه بزرگ- تقسیم شود اما اگر به صورت فعلی و عینی تجزیه بی نهایت شد، آنگاه چگونه به صورت حقیقت واحد می تواند وجود داشته باشد؟ می توان پذیرفت که کلیت به هم پیوسته و بدون تجزیه جسم بیرونی فریب بصری و توهم ماست اما اجزایی که جزء بودن انها با تقسیم بی نهایت زیر سوال می رود چگونه هویت و چگونه عینیت می یابند؟ ماده درنهایت به چه می رسد و از چه تشکیل می شود؟ از هست هایی که نیست می شود یا از نیست هایی که هست می شود؟! هر دو اینها ممتنع است…
7- مهم ترین ویژگی ماده –به معنی عام- قابلیت درک از طریق حواس پنجگانه است و از این طریق است که ادعای بداهت و اصالت تصوری و تصدیقی آن شکل می گیرد. این در حالی است که انرژی و تمام مادیات غیر محسوس دارای این خاصیت نیستند وتنها آثار آنها را می توانیم حس کنیم. چه بسا بخش بزرگی از این موارد، حتی آثار انها نیز به صورت مستقیم قابل درک نیستند. در این موارد تنها چیزی که سوالات بنیادین را جواب می دهد این است که ما عادت داریم دنیای مادی را ترسیم کنیم که شامل این بخش ها و بخش دیگری که اراده کنیم بشود، بدون اینکه سوالات اصلی در مورد هویت و تعریف و چرائی آن را پاسخ دهیم.
8- وقتی نوبت به نظریات جدید همچون نور و فوتون ها و نظریات ارتباط ناظر رفتار ذره ها و موجها و جهان های موازی و سفر در زمان می شود مساله کاملا پیچیده می شود. نه تنها در این نظریات بلکه در الگوهای قدیمی تری چون نسبیت و هندسه نااقلیدسی، شاهد هستیم که خواص ابتدائی و عمومی مورد تردید بلکه انکار قرار می گیرد. بعضی از این خواص و قضایا از ابتدای پیدایش علم به عنوان بدیهیات اولیه نه تنها مورد تردید نبوده بلکه حتی سوفسطائیان هم آن را مورد تردید قرار ندادند. در واقع آنها تصور سوال از این موارد را نداشتند. به عنوان مثال دو قضیه “نزدیک ترین فاصله بین دو نقطه خط راست است” و “دوقلوها و هر دو نفری که هم زمان به دنیا بیاند همسن هستند” را در نظر بگیرید که همیشه قطعی به نظر می امدند اما اکنون ما متضاد با ان را درست می دانیم.
9- آنچه بیش از همه در این موارد مهم است صرف تردید وانکار این موارد نیست، مهم تر از انکار اصل موضوع، تردید در “ملموس بودن”، بدیهی و غیر قابل تردید بودن”، “قابلیت مشاهده و اندازه گیری و توصیف”، “داشتن مرزهای واضح” و دیگر مشخصات بنیادین ماده و جهان مادی است. در واقع از طریق این موارد آن چیزی که مورد تردید قرار می گیرد ماهیت بنیادین “ماده” است که با این “مرز ها و حدود و صفات” مشخص می شود و با تردید در آنها اصل موضوع مورد تردید قرار می گیرد.
10- حتی اگر منکر متافیزیک باشیم برای انکار آن باید ابتدا آن را بشناسیم و تعریف کنیم. چگونه ممکن است چیزی را منکر باشیم که برای ما مجهول مطلق است؟ دنیای کهن و جهان مدرن بیش از هر چیزی با مرز روشنی که فیزیک و متافیزیک دارند توانسته اند جهان فراتر از جهان فیزیکی را بشناسند. اما با آنچه که در بندهای 6 تا 9 توضیح داده شد چگونه این مرز قابل ترسیم است؟
11- وقتی که نوبت به شناخت ابعاد ماده می رسد مساله از این هم پیچیده تر می شود. ابتدا ابعادی مانند مکان و زمان را در نظر بگیرید. اگر مکان ما نقطه ای در محور مکان باشیم، فاصله مکانی ما با نقطه دوم عبارت است از درکی که ما از نقطه حضور خود در عینیت جهان داریم و نیز درکی که از نقطه عینی دوم در ما شکل می گیرد و نیز انعکاس تفاوت عینی این دو نقطه در ظرف وجودی ما. هیچکدام از این سه شناخت بدون درنظر گرفتن ظرفیت وجودی ما شکل نخواهد گرفت وجدای از این ظرفیت که در واقع همان ناظر است معنی و مفهومی ندارد. اگرچه تمام این شناخت ها نسبت به عالم عینی صورت می گیرد اما انعکاس عالم عینی در ظرف وجودی ماست و برداشتی است که ما با ظرفیت خود انجام می دهیم. بنابر این هرچه از این درک می کنیم به ازای ظرفیت وجودی خود است و وقتی که انسان تغییر می کند ، این شناخت –بعد مکان- تغییر می کند و هر انسانی شناخت خاص خود را دارد و یک انسان نیز در حالات مختلف برداشت های خاص خود را دارد. در نشست های گذشته توضیح داده ایم که چنین نسبیتی به معنی نبودن عینیتی ورای انسان نیست و نیز به معنی هرج ومرج شناختی و یا شناخت های دلبخواه هرکس و یا به معنی نبودن دروغ و غلط نیست و اینکه چگونه چنین نسبیتی با واقع گرائی قابل جمع است بلکه بالاترین مرتبه واقع گرائی در این تصور می گنجد. (به نشست های 6، 7 و 14 مراجعه نمائید)
12- اکنون در نظر بگیرید که تمام آنچه که ما درک می کنیم بعدهایی از جهان عینی است به معنی بعد معرفتی وچیزی ورای آن موجود نیست و هر درک ما از بی نهایت بعد معرفتی تشکیل شده است. (به توضیح بعد معرفتی در نشست 6 مراجعه نمائید) بنابر این تمام درک های ما و همچنین “درکی که از جهان ماده داریم” و “همه مختصات ان” متناسب با ظرف وجودی ومعرفتی ماست و با تغییر ان ناچار تغییر می کند، حتی در ابتدائی ترین و بدیهی ترین مختصات و ابعادی که در ظاهر غیر قابل تغیییر است. مفهوم این حرف این خواهد بود که ما “بی شمار” ماده و جهان مادی و تعریف ماده و مختصات ان داریم که به ازای هر انسان تغییر می کند…!
13- بازبینی در آنچه که “ماده بدیهی و ابتدائی” به نظر می اید، همچون سفر عمیق و دهشتناکی است که آنچه گفته شد ابتدا و شروع آن است. در این سفر اکثر مرزها برداشته می شود، نظام ها برهم میریزد، چالش ها به ضد خود تبدیل می شوند و اشتراکات مکاتب و نظریات از بین می روند…
متن مرتبط
صوت «حکمت نامتناهی (۵۰)» – بخشهای یکم – دوم
ویدئوی «حکمت نامتناهی (۵۰)»