حکمت نامتناهی (جستوجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بیکران اندیشه)
نشست (۵۸) – کندوکاوی در نسبت هنر و امر نامتناهی (۲)
سهشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۱
📝 چکیده
این سوال از یک جهت مشترک بین تمام معارف بشری است که این جلوهگری را دارا میباشند از هنر و ریاضی و فلسفه و هر معرفت بشری دیگر . راه “اشاره” به نامتناهی برای یک ظرف متناهی نیز در تمام اینها یکی هست و آن عبارت است از “تضاد بین وجود و عدم نهفته در ذات یک معرفت”. یعنی اینکه هر کدام از این رشتهها باید بتواند ضمن ارائه یک معرفت متناهی، نشان دهد که این مفهوم نمیتواند تمام حقیقت را بیان کند و از یک سو این معرفت و عینیتی را اثبات کرده و نشان میدهد، و از سوی دیگر در ذات خود ناکافی است و نمیتواند ظرف وجودی و معرفتی انسان را پر کند و این تناقض خودبخود با اشاره به حقیقتی بالاتر و عینیتی که برتر از آن است همراه خواهد شد و هرچه که این اشاره بلندتر باشد، به درک نامتناهی نزدیکتر شدهایم و زمانی که همچون افقهای بیکران در کویر و دریا، از انتهای آن نمیتوانیم تصوری داشته باشیم ، اولین درکهای ما از نامتناهی آغاز میشود.
این “طریقه بنیادین درک نامتناهی”، در رشتهها و معارف مختلف به صورتهای گوناگون جلوه میکند. در ریاضی از طریف کمیت و تناقض نهفته در آن، در منطق و فلسفه از طریق درک تناقض استدلالی اشیاء، در هندسه از طریق نشان دادن بیانتها بودن مسافتها و بعدهایی که خود محدود هستند و این نامحدودی را در “ذات محدود” خود یدک میکشند، در زندگی عملی از طریق تناقض خواستهها و حالات و واقعیت زندگی روزمره، در ادیان وحیانی از طریق اقناع مخاطبین و توجه آنها با “جایی که اینجا نیست”، در اخلاق با نشان دادن تناقض زندگی عادی با فضیلتهای اخلاقی و ترسیم این تناقض به صورتی که بدون “فضیلتهای نامحدود”، زندگی محدود نیز ممکن نیست و در عرفان از طریق توجه به نفس که فعلیت متناهی و نامتناهی در آن مجتمع است.
اما در هنر همین تناقض را به صورت دوگانهای ارائه میدهند که از یک سو “زندگی یا عینیت یا حقیقت محدود و متناهی” برای مخاطب عیان و آشکار شده و به نمایش گذاشته میشود و از سوی دیگر به محض توجه به آن عینیت و حقیقت، بیننده و مخاطب اثر هنری در یک “نیاز و عدم اقناع و عدم رضایت” قرار گرفته و در آن “محو و غرق میشود” و همین “تناقض آشکارشده” در هنر باعث “توجه و اشاره به نامتناهی” میگردد.
نقاشی را در نظر بگیرد –مثلا راهبی پشت به شما به دریای بیکران مینگرد- در یک سو این راهب و دریا و هرچه که در آن است روشن و واضح و شفاف است و سوالی در آن نیست اما از سوی دیگر مخاطبی که به آن نگاه میکند درون خود راضی به همین اندک نیست و در این منظره گویی چیز هایی دیگر نهفته است که هرگز نمیفهمد و نمیداند چیست. هرچه این تناقض و تضاد شدیدتر و کاملتر باشد اشاره به نامتناهی کاملتر و حقیقیتر است و این کاری است که هنر میتواند به عنوان هنر بکند.
شعری را در نظر بگیرید: “صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن…” یا “کیست حافظ چون ننوشد می؟!” یا “دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود..” از یک سو معانی آن روشن بلکه ساده و بدون ابهام است و از سوی دیگر نمیتوان به این حد از معنی رضایت داد و درون انسان با شنیدن این شعر لهیبی از سوال و ابهام و آشوب برمیخیزد و همین “دو طرف تناقض” است که اگر یکی از آنها باشد نمیتواند اشاره به نامتناهی داشته باشد. حتی “یک آشوب روشن و واضح”، معنی محدود و نامتناهی خاص خود را دارد مثلا این جمله: ” در ترکیه زلزله آمد و هزاران نفر کشته و هزاران خانه تخریب شد” را در نظر بگیرید هیچ تناقضی در آن نیست و هیچ اشارهای به نامتناهی ندارد و معنی آن در عین این همه تخریب و آشوب ، کاملا “محدود و یک جانبه” است و هیچ “اشارهای به دوردستها” از آن استنباط نمیشود تا چه رسد به نامتناهی.
داستانهای رمزآلود و اسرارآمیز نیز اگر در ذات خود این تناقض را داشته باشند میتوانند اشاره به نامتناهی کنند اما چه بسیار داستانهای سوالبرانگیز پلیسی که هرگز نگاهی به دوردستها ندارند بلکه انسان را کاملا در این محدودیت زندگی روزمره “زندانیتر از گذشته” میکنند. اما برعکس داستانهای مانند “هفت پیکر نظامی” و “هزار و یک شب”، بدون این سوالات و رازهای داستانی در “چرخهای از نگاه به دوردستها”، خاصیت “گریز از مرکز زندگی” را پیدا کرده و از زندگی روزمره فاصله میگیرند.
صوت «حکمت نامتناهی (۵۸)»
ویدئوی «حکمت نامتناهی (۵۸)»