حکمت نامتناهی, مکتب, مکتب کاوش‌های وجودی

حکمت نامتناهی (۸۸) – فهم

حکمت نامتناهی (۸۸) – فهم

حکمت نامتناهی (۸۸) – فهم

حکمت نامتناهی (۸۸) – فهم

حکمت نامتناهی (۸۸) – فهم

حکمت نامتناهی، نشست ۸۸ ام: فهم
ارائه: محمدحسین قدوسی
سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۶

چکیدهٔ نشست

1- آیا شناخت مختص انسان است و تنها نوع شناختی که وجود دارد همین نوع شناختی است که در این نشئه مشاهده می کنیم و با آن آشنا هستیم؟ هیچ استدلالی برای اثبات جواب مثبت به این سوال نمی تواند وجود داشته باشد. زیرا انسان در این نشئه دارای ابزاری شناختی برای درک و تحلیل این سوال ندارد. آنچه از عینیت و موجودات عینی که انسان درک می کند بخش و نسبتی از عینیت برتر است و راه شناخت انسان برای درک فراتر از ان اعم از عینیت ها و مختصات و قدرت های آنان مسدود است. انسان می تواند شناخت خود از این عینیت را بالاتر و کامل تر کند اما هرگز نمی تواند به کنه آن برسد و یا مختصات آن -از جمله شناخت های ممکن و عینیت های صاحب شناخت- را درک کامل کند. بنابر این انسان تنها می تواند متخصات “آنچه که درک کرده” و “شناختی که در توان اوست” را تصور و تصدیق کند و حق ندارد ورای آن را نفی یا اثبات کند.

2- آیا شناخت انسان در همین نشئه هم مختص همین شناخت متداول -تصور و تصدیق- است؟ اگرچه تجربیات انسان ها در این زمینه متفاوت است اما به صورت قطعی می توان گفت که دلیل بر این انحصار نداریم. اما چگونگی شناخت های برتر را نمی توان به دائره تصدیق و تصور ذهنی آورد و حتی برای کسی که به این شناخت برتر رسیده و درکی فراتر از این درک پیدا نموده هنگام توضیح و تشریح آن مجبور است که آن را در همین دایره تنگ شناختی دراورده و درنتیجه بیان نهائی این شناخت به همین صورت رائج و با همین مختصات و محدودیت ها خواهد بود.

3- همه آنچه گفته شد مانع از این نیست که در مورد عینیت هایی فراتر از این نشئه از طریق علائم ونشانه ها و یا از طرق دیگر درک هایی را به دست آوریم. همه -یا اکثر- این “درک های فراتر” از طریق نفی به دست می آید. زیرا درک های اثباتی در این نشئه اثبات عینیتی متناسب با همین نشئه را موجب می شود. اما طرق نفیی اثبات می کند که چیزی در عینیت هست که “از این جنس و جهان نیست”. در نشست های 3 و4 و 20 توضیح داده شد که “مفهوم بی نهایت” و “عینیت بی نهایت نامتناهی” از این طریق قابل درک و فهم است.

4- درک انسان در این جهان از طریق “تصور و تصدیق” صورت می گیرد. تصور وتصدیق در اینجا به دو معنی می تواند باشد:

معنی اول که منظور همان تصور ساده و بسیط منطق صوری است که به معنی تصور ابتدائی و بدون هیچ زوائدی است که در منطق خشک ومتضاد با هر ذوق واحساس و توجه و هنری مورد استفاده قرار می گیرد و عموما چنین معنایی را از تصور و تصدیق درمقام بحث فلسفی و شناختی منظور می دارند.

معنی دوم تصور شئ با هر چه مقدور است از زیبائی و زشتی و احساسی که می توان به ان داشت وخاطره ای که بر می انگیزد و حالتی که در انسان ایجاد می کند و محاکاتی که ورای ان است و روایتی که در بطن خود دارد و هر لازمه ذوقی وقلبی و هنری و هر نوع دیگر از حالات انسان که با ان بر انگیخته می شود.

5- منظور از تصور و تصدیق در اینجا مفهوم دوم یعنی تصور به معنی جامع آن است. بنابر این هر شناختی از انسان درمورد موجودات این عالم را شامل می شود و تمام مختصات ان را در بر می گیرد و در اطلاق واژه تصور -به معنی دوم وجامع- به شناخت انسان تفاوتی بین شناخت های عقلی و قلب و آسمانی و زمینی و محاکات و هنر و روایت -به معنی مدرن آن- و غیر آن نیست.

6- بنیان شناخت انسانی در این نشئه بر تصور -به معنی جامع- استوار است وهیچ شناختی -در این نشئه- بدون ان ممکن نیست. اگرچه همانطور که در نشست های قبلی توضیح داده شد بدون مواجهه مستقیم انسان با عینیت، چنین شناختی از اعتبار برخوردار نیست و قبل و بعد و همراه این شناخت باید شناخت دیگری وجود داشته باشد تا اعتبار شناخت متداول انسانی با آن سنجیده شود و در طول زندگی و فراز و نشیب انسانی نیز چه بسا مواجهه مستقیم با عینیت به صورت های دیگر بروز و ظهور می نماید. اما در نهایت توضیح و بیان هر تجربه برتر، وقتی در قالب این جهانی آن صورت گرفت دچار همین محدودیت ها خواهد شد.

7- انسان از طریق تصویری که از عینیت بیرونی در وجود خود می سازد می تواند به تصور ان عین دست یابد. اگرچه مراحل مشخص جسمی و بدنی همراه این تصویر گری وجود داشته باشد اما آنچه در نهایت ما را بر این تصویر غالب می کند آن بخش وجودی آن است و نه هیچ چیز دیگر.

8- ارتباط شناختی ما به صورت مستقیم باید با این تصویر وجودی برقرار گردد و از طریق ان و به صورت غیر مستقیم با عینیت خارجی. رابطه ما با تصویر درونی مانند رابطه با خود و یا بخشی از وجود خویش است و بدون واسطه می باشد و مقدمات و مراتب بدنی و جسمی که همراه و یا قبل از آن است مانند مرتبه نازل وجود آدمی است که با حس و تجربه و آزمایش های علم تجربی قابل درک است و آنچه درنهایت به یک شناخت منتهی می شود همان تصویری است که در وجود آدمی یافت شده و انسان از طریق آن با جهان بیرونی رابطه شناختی پیدا می کند.

9- تفاوت بین شناخت های گوناگون، درحقیقت تفاوت بین انواع تصویرگری و مقدمات ولوازم و نتایج آن است و نه هیچ چیز دیگر. درواقع هرنوع اختلاف تصویری به این تفاوت بنیادین برمی گردد. به عنوان مثال تصویر خشک منطقی از یک حادثه دلخراش یا هیجان آور با درک احساسی و پر از هیجان و یا حزن وشادی که در یک رمان به بهترین شکل روایت می شود در نوع تصویری است که در وجود آدمی حک می شود. اولی تصویری ضعیف با ابعاد شناختی محدود و دومی با تصویر بسیار کامل تر با ابعاد شناختی به مراتب بیشتر صورت می گیرد. تصویر واقعی از یک حادثه با تصویر خیالی و دور از واقع ان به دلیل مقدمات متفاوتی است که برای این تصویرگری در انسان طی شده است. درک توهمی از یک شئ بیرونی با درک صحیحی که پس از دیدن ان شئ حاصل می شود ناشی از اضافه شدن مقدمات بصری به شناخت دومی است که در نتیجه ابعاد شناختی تصویر را تغییر می دهد و مطابق با واقع می کند. “نقاشی و تصویرگری ذهنی که با تقلید صرف انجام می گیرد” با “خلق وابداع و اجتهاد” در کنش انسانی که به ایجاد این تصویر در وجود فرد منتهی می شود تفاوت دارد. در تقلید، فرد بدون اینکه به خود زحمت ابداع دهد تصویری ایجاد می کند که مطابق با تصویر های قبلی است که در زندگی داشته است. اما در ابداع و خلق، با انگیزه رسیدن به یک تصویر جدید وناب همه ان تصویرها را کنار می گذارد و با اندوخته هایی که از اجزا و عناصر تصاویر و شناخت های قبلی وام گرفته به ایجاد یک تصویر جدید مبادرت می ورزد.

10- تفاوت شناخت ذهنی از یک فضیلت اخلاقی که هرگز در عمل و زندگی فرد جایی ندارد و چه بسا متضاد با آن عمل کند با همان فضیلت وقتی برای فرد ملکه روحی و خصلت و شخصیت شده است و تمام وجودش را دربرگرفته و حتی زندگی خود را فدای آن می کند چیست؟ این دو می تواند تفاوت های زیادی در قبل و بعد و زندگی فرد و خیلی از جنبه های دیگر داشته باشند اما از جهت تصویر وجودی مشترک است و تفاوت اصلی ان در همین تصویر هایی است که در دو حالت گوناگون در وجود فرد حک می شود. درحالت اول این تصویر تنها دربخش اندکی از وجود فرد و یا سطحی غیر عمیق از آن و یا مرتبه ای روبنایی در ان وجود حک شده است که بر اساس نگاه متداول آن را “ذهن” می نامند اگرچه این برداشت چندان کامل نیست و می تواند از جهاتی مورد مناقشه قرار گیرد. اما د رحالت دوم این تصویر دروجود فرد عمیق و کامل و زیربنایی شده و به همین دلیل است که شخصیت وهویت فرد بسیار تفاوت می کند.

11- علاوه بر همه اینها تفاوت در وجود های مختلف می تواند باعث تفاوت در این تصاویر و اثر و نتیجه آن بشود. دو وجود را در نظر بگیرید که یکی دارای سعه وجودی گسترده و عظیمی است و دیگری وجودی تنگ و کم ظرفیت و ضعیف است. صورت واحدی که در هر دو اینها به یک نسبت از وجودشان را فرا گرفته و عمق و سطح واحدی دارد، به دلیل تفاوت سعه وجودی آثار کاملا متفاوتی خواهد داشت. زیرا یکی با سعه وسیع خود دارای اراده و همت و برنامه و استقامتی است که می تواند جهان را بر اساس این تصویر خود دگرگون کند و دیگری حتی زندگی روزمره خود را نیز نمی تواند تغییر دهد وطبق تصویر خواستنی خودکند! چنین است که میل انتقام و تصاویر ان در ذهن یک فرد از او هیتلر می سازد و در دیگری بیش از یک سرباز دون پایه چیزی ایجاد نمی کند. میلیون ها نفر شیفته شخصیت مادر ترزا هستند وحتی بیشتر از او میل به نیکی دارند اما فقط یکی موفق به ایفای این نقش در جهان می شود…

12- غیر از نسبت و عرصه وجودی که این تصویر در وجود انسان اشغال نموده، نقش تعیین کننده دیگر مربوط به تصاویر دیگری است که وجود فرد را فرا گرفته و هویت او را می سازد. نمود بیرونی یک انسان تنها به یک تصویر خاص مربوط نمی شود، بلکه تناسب این تصویر با مجموعه هویت او که درواقع برآمده از مجموعه تصاویر فرداست نمود بیرونی اوست. میل بازی و کودکی در کودک خردسال به تناسب هویت و دیگر تصاویر وجودی او زیبا و ارزشمند بلکه باعث تشویق دیگران است. اما ظاهرشدن کودک درون در یک شخصیت اجتماعی که هویت او -برآمده از مجموعه تصاویر وجودی- با ان ناسازگار است چه نمودی خواهدداشت؟ چنین است که عاشقی درجوان بی تجربه ای که افسرده و بی انگیزه است باعث رشد و تشویق است اما “عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند!”

13- اکنون سوالات بسیار دیگری باقی می ماند:

شناخت، بازگشت به خویشتن، فضیلت و سیر وجودی و معرفتی انسان چه رابطه ای با هم دارند؟
وجود و ذهن چگونه با هم ارتباط می گیرند و ربط آنها چیست؟
هنرمندی که با هنر خود زندگی میکند در چه صورت رشد می کند و درچه صورت خلاف آن خواهد بود؟ معنی رشد در اینجا چیست؟
رابطه شناخت و سیر صعودی انسان چیست؟
تفاوت سیر صعودی انسان با رشد و فضیلت و غیر آن چیست؟
رابطه انسان، شناخت و عمل چیست؟ رابطه اینها با صعود انسانی کدام است؟
آیا محاکات و کار هنری و روایت و خلق و ابداع بدون کمال فرد ممکن است؟ آیا هر فردی که کاری از این نوع نموده به کمال رسیده؟ در مقابل بدون کمال انسانی چنین آثاری ممکن است؟
شناخت نهایت فضیلت است یا مقدمه آن و یا ملازم با آن؟ آیا فضیلتی قابل تصور است که هیچ ارتباطی با شناخت نداشته باشد؟
نتیجه فضیلت در شناخت انسان چیست؟
محاکات بازگشت به خویشتن است یا بازگشت به پیش فرض ها و شناخت دوباره آن؟ آیا این دو با هم متفاوت است؟عمل و بازگشت به خویشتن چه رابطه ای با رشد شناخت دارد؟
رابطه تجسم و هنرهای تجسمی و تمرین های تجسمی با جهان واقع و رشد انسان چیست؟
نگاه حکمت نامتناهی به نظریه عالم مُثُل چیست؟
اصول سه گانه سیر تصاعدی انسان در نگاه حکمت نامتناهی چه نسبتی با فضیلت دارند و چرا؟
آیا آنگونه که گادامر می گوید انسان به پیش فرض ها بر می گردد یا بازگشت نامتناهی به خویشتن است؟ سیر تعقلی انسان در تفکر وجودی در اینجا چگونه ترسیم می گردد؟
آیا لحظه “خلق یا خیال یا تجسم یا رویداد” ما نسخه بدلی از عالم ایجاد می کنیم؟ این نسخه در کجا ثبت می شود و تفاوت آن با دیگر ثبتها در جهان درون انسان چیست؟ نسبت آن با واقعیت قبلی و بعدی چیست؟
آیا ممکن است یک شعر دو خطی بیش از یک کتاب فلسفی اثر گذارد؟ وقتی که معکوس این است، چه فرایندی در جهان انسانی رخ می دهد؟
مدافعین خلوص فلسفه از محاکات و شعر و ادبیات و پاکسازی آن از هر نوع هنر، برای خود استدلال هایی دارند که باید آن را به نگاهی جدید دید و تحلیل کرد. آن را چگونه می بینید؟
تفاوت تفکر وجودی، تعقل انسانی ومنطق خشک صوری به صورت مشخص تر
پدیدار شناس به خودی خود تعقل است یا چیز دیگر؟
اگر این مطالب را پایه فهم بگیریم، آنگاه تئوری بنیادین تفهیم و تفاهم و تفهم چیست؟
تفهیم وتفاهم بین متناهی و نامتناهی

صوت نشست «حکمت نامتناهی (۸۸)»
ویدئوی نشست «حکمت نامتناهی (۸۸)»