نشست صدوهفتم حکمت نامتناهی
نگاهی دوباره به
شناخت، نامتناهی و امر قدسی
با ارائهٔ
محمدحسین قدوسی
سهشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳
ساعت ۱۶
دربارۀ نشست:
1. آیا در شناخت انسانی هسته سختی وجود دارد که غیر قابل تغییر است و هیچ تغییر و تحولی نمی پذیرد؟ جواب مثبت یا منفی چه تبعاتی دارد ؟ چگونه باید تصمیم نهایی را اتخاذ نمود؟ و چه ابزاری در این رابطه وجود دارد؟
2. معنی هسته سخت در این بحث چیست؟ معنی ان این است که ما در سلسله شناخت ها پیوسته برای درک مفاهیم مختلف -تصدیق و تصور- از مفاهیم قبلی استفاده می کنیم و این سلسله ادامه پیدا می کند تا به نقاط ابتدائی برسد. در هر حلقهای از این سلسله ما دارای شناخت مشخصی -تصدیق یا تصور- هستیم. اما این شناخت با ابزارهای شناختی نسبی به دست امده و قابل تغییر است و شناختی که از یک امر حاصل میشود میتواند در زمانی دیگر ودر ظرفی دیگر تغییر کند. تغییر در شناختهای انسان پیوسته بر اساس وبنیان دیگری است که تغییرات را منطقی و جهتدار میکند و اگر این منطق نباشد هر جهتی در تغییرات میتواند اتفاق افتاده و هیج تفاوتی بین تغییرات درست و غلط و جهتگیریهای ان قابل تشخیص نیست. آیا آن شناختهای بنیادین که اساس و منطق تغییر را بیان می کند ، خود میتواند تغییر کند؟ درصورت تغییر باید بر اساس و بنیان عمیقتری استوار باشد و در نهایت منطق واحد و قابل اتکایی وجود داشته باشد و آن شناختهای غیر قابل تغییر و نهایی اساس و بنیان نهایی و تمام عیار تمام تغییرات شناختی از هر نوع خود باشد. این شناختهای نهایی را به عنوان “هسته سخت شناخت” یا “بدیهیات اولیه” یا “اولیات” یا نامهای دیگر مینامند.
3. آیا تصور دارد که دستگاه شناختی ترسیم شود که هیچ هسته سختی وجود نداشته باشد و همه چیز قابل تغییر باشد؟ اکثر مکاتب شناختی -و شاید به صورت غیر رسمی تمامی آنها- به این سوال جواب منفی میدهند. بعضی از مکاتب مبنای شناختی متفاوت دارند اگرچه بیان و ارائه کاملی از چگونگی این نگاه و توضیح نقاط تعیین کننده و مشکلات کلیدی آن ندارند. مکاتب اندکی نیز به صورت رسمی و با توضیحات مشخصی به این سوال جواب مثبت میدهند.
4. مهمترین سوال و ابهامی که بر قائلین به جواب مثبت وارد خواهد شد این است که این هسته سخت چگونه غیر قابل تغییر است؟ آیا این شناخت از مبدا انسانی سرچشمه گرفته یا از جایی دیگر؟ و اگر از منبع انسانی است همانند تمام شناختهای انسانی از مبدا محدودی است که از زندان شناختی انسان برداشت شده و همانند تمام شناختهای انسانی باید قابلیت تغییر داشته باشد. اساس تغییرات شناختی ناشی از عدم احاطه انسان به حقیقت مطلق و تمام است و اینکه هر زمان بخشی از جهان واقعی را می تواند درک کند و در زمانی دیگر بخش دیگری از جهان را درک میکند. بنابر این شناختهای جدیدی در هر لحظه برای انسان میتواند ایجاد شود و این شناخت جدید تصورات و تصدیقهای انسان را دگرگون میکند. این عامل تغییر چگونه در هسته اصلی و سخت میتواند مهار شود؟ آیا احاطه انسان در این منطقه فراتر از محدودیتهای اوست و یا اینکه امکان رسیدن به شناختهای جدید مسدود است؟ جواب هر دو سوال منفی است.
5. اما مکاتبی که به صورت کلی و کلان موضعی متفاوت گرفتهاند و دامنه تغییرات را نامحدود و شامل هسته اولیه میدانند در مقابل سوالات دیگر قرار می گیرند. مهم ترین سوال، آنارشیسم و هرج مرجی است که بر تغییرات شناختی انسان حاکم میشود و هیچ تغییر و شناختی قابل ارزیابی و تعیین درستی و نادرستی نیست. درواقع هسته ثابت است که -در نگاه رایج- به ما میفهماند که چه تغییری در چه جهتی مطلوب و درست است و اگر این هسته سخت نیز دستخوش تغییر شود، آنگاه شناخت انسان همچون کشتی بیلنگر به هر سو و هر جهتی میتواند حرکت کند و هیچ محدودیتی برای تغییرات شناختی انسان نمیتوان موجه باشد.
6. در نشستهای گذشته نامتناهی به کرات بیان شده که هیچ هسته سختی در شناخت و اندیشه ما نمیتواند وجوداشته باشد. بلکه گفته شد که چگونه در زندان همیشگی شناختی قرار داریم و اگرچه پیوسته می توانیم از زندانی به زندان دیگر و نیز از زندان کوچکتر به زندان بزرگتر برویم اماهرگز از زندان محدودیتها نمیتوانیم رها شویم.
7. همچنین در مواضع مختلف از جمله در نشست هفتم گفته شد که ” آنچه از این عینیت درک میکنیم تنها بُعدی از آن عینیت است که “نسبی، غیر مستقیم و ناقص” است و هیچ راهی برای رهائی از آن نداریم. …هر “تصدیق یا تصوری اثباتی” در باره جهان عینیت بیان میکنیم، تنها “بُعدی از آن” است و نه فراتر، و حتی در حد یک “تصور ابتدائی” نیز از این قاعده مستثنی نیست.” بنابر این حکمت نامتناهی امکان رسیدن به حقیقت مطلق را در این نشئه و از طریق شناخت ذهنی منتفی میداند. بنابر این چگونه بدون داشتن و مسلح شدن به شناخت مطلق درمورد یک حقیقت میتوان به هسته سخت و غیر قابل تغییر شناخت رسید؟
8. اما همان اندازه که امکان رسیدن به درک مطلق حقیقت نفی می شود، شناختهای انسان زاویه و بعدی از حقیقت را دارا است و هیچ شناخت انسانی از بخشی از حقیقت خالی نیست اگرچه “کذب و صدق و خطا” نیز معنی متناسب با این نگاه را پیدا می کند. در نشست ششم گفته شده: ” توجه “انسان حاضر در این نشئه” به یک حقیقت عینی نیز نمی تواند دربرگیرنده تمام آن باشد بلکه همیشه از زاویه ای آن را می نگریم که نتیجه آن “توجه به شئ از همان زاویه” است و نه بیشتر از آن. توجه انسان و زاویه نگاه او و تصویری که از آن در ذهن نقش می بندد و میزان شناخت ذهنی که از شئ به دست می آورد و در مجموع “هرچه که از آن شی می داند” همگی نسبت به آن شئ عینی ناقص است و تمام شئ را نشان نمی دهد. درواقع آنچه که از شئ برای ما شناخته شده نه دروغ است و نه تمام حقیقت شئ بلکه بخشی از “گزارش راست و درستی” است که می توان از آن ارائه داد.”
9. “- اکنون “صدق و کذب و خطا” در این نگاه معنی وسیعتر خود را نشان میدهد. معنی گستردهای که میتوان بینهایت ملاک برای صدق و کذب از آن استخراج کرد و هر ملاک در جای خود صحیح و پذیرفته شده است و هرگز این ملاکها به انتهای خود نمیرسد، هیچ کدام دیگری را نفی نمیکند و مانع خلق ملاک جدیدی هم نیست. یک گزاره ابرازی انسان (گفتار کلامی، مفهوم ذهنی، ابراز بیرونی، انشای وجودی و هرچیز دیگر از این نوع) از “زاویه مشخصی” نگریسته شده در “ظرف و جهان خاصی” جای گرفته و از بُعدی از ابعاد جهان “حکایت” میکند. چنین است که صدق و کذب و خطا با همین ملاک سنجیده میشود. “ابراز صادق” ابرازی است که از زاویه خود به بُعد مربوطه درست بنگرد و حکایت مطابق واقع داشته باشد. مطابقت واقع در اینجا به معنی مطابقت با “حاق واقعیت بیانتها” نیست. مطابقت با همان حصهای از واقعیت است که در آن ظرف و جهان، قابل حصول و تماشاست. “دروغگوئی” ابراز کننده گزاره زمانی است که آنچه در زاویه دید گوینده قرار دارد، با توجه و از روی قصد به صورت دیگری ابراز میشود. “خطا و اشتباه” زمانی است که گوینده با نیت درست مینگرد اما به دلیل شرایط روحی و یا هر دلیل دیگر، محتوای دیگری -که در آن جهان و ظرف نادرست است- میبیند و آن را صادقانه حکایت میکند.” (نشست یازدهم)
10. همه این موارد نشان از این میدهد که در این نگاه بدون اتکا به یک هسته سخت شناختی ودر عین باور به “جوهره سیال” و “تغییر بینهایت شناخت” هرگز دچار هرج و مرج شناختی نمیشویم چرا که به صورت خلاصه:
الف- هر شناخت به بخشی و بعدی از حقیت بینهایت دسترسی پیدا کرده بدون امکان وصول به کنه و تمامی حقیقت؛
ب- هیچ شناختی از بخشی و بعدی از این حقیت خالی نیست اگرچه دروغ و خطا هم در جای خود معنی و مفهوم دارد؛
ج- بعد و شناخت محدودی که به دست میاوریم بدون حساب و دلیل نیست و نشان از زاویه نگاه ما به ان حقیقت عینی و ظرف معرفتی است که در ان به سر میبریم و ساکن هستیم و یا از آن عبور کردهایم؛
د- ملاک درستی و خطا و غیر ان، انطباق این شناخت با این زاویه است. درواقع شناختی درست است که حکایت از آنچه در این زاویه دیده شده بنماید؛
ه- تغییر و توسعه شناخت عبارت است از رسیدن به بعدهای جدیدشناختی از یک عینیت و هرگز بدون ملاک نیست؛ اما این ملاک از جوهره حقیقت برمیخیزد ونه از ملاکهای بیرونی؛ اگرچه استدلال و برهان و استفاده از مقدمات و شناختهای قبلی ما را به این جوهره رهنمون میکند…
11. جادارد که به یک سوال بنیادین دراین نقطه برسیم:
آیا حکمت نامتناهی بر خلاف منطق ارسطویی و اکثریت قریب به اتفاق مکاتب شناختی؛ ملاک اصلی شناخت و صدق ان را جوهری و درونی می داند و روشهای بیرونی را فرعی و کمکی می داند؟!
جواب ان نیازمند توضیحات بسیاری است که در این مجال نمی گنجد اما دور نیست که جواب را مثبت بدانیم!
12. مسئله بینهایت و امر قدسی هم در نگاه حکمت نامتناهی کاملا متفاوت از نگاه متداول است. در نشست های مختلف دراین باره گفتگو شده است. در نشست سوم مفهوم نامتناهی در این نگاه توضیح داده شده و درنشست چهارم چگونگی میل انسان به بینهایت و اضطرابات او ودرنشست بعدی ارتباط با تراژدی بحث شده است. اما در نهایت در نشست 26 گذر از نامتناهی ها گفتگو شده و سعی گردیده که مرزهای متداول این بحث درنوردیده شود. در صورتی که نیاز به بحث دوبارهای در این رابطه باشد می توان در جلسه دیگری به ان بحث به صورت کامل پرداخت.