جستارها, مدرسه‌ها, مدرسۀ مطالعات هویت

فلسطین در وضعیت سازش‌ناپذیر – ستیزناپذیر

فلسطین در وضعیت سازش‌ناپذیر – ستیزناپذیر

فلسطین در وضعیت سازش‌ناپذیر – ستیزناپذیر

فلسطین در وضعیت سازش‌ناپذیر – ستیزناپذیر

فلسطین در وضعیت سازش‌ناپذیر – ستیزناپذیر

میثم قهوه‌چیان (دبیر مدرسه «مطالعات هویت» باشگاه اندیشه)

فلسطین در وضعیتی است که مدت‌هاست ادامه دارد. رویدادهای اخیر این جغرافیا، آخرین روزهای پایان به نفع هیچ کس نیست زیرا روند رو در رو، روندی است که به نظر می‌رسد حتی با پیروزی احتمالی اسرائیل ادامه خواهد داشت؛ وضعیت سازش‌ناپذیر-ستیزناپذیر.

فلسطین در وضعیت سازش‌ناپذیر-ستیزناپذیر است. صهیونیسم طی سال‌هایی که گذشته، با دستیاری قدرت‌های غربی چنین وضعی را برای فلسطین ساخته، آنچه خود نیز قربانی آن است. اگر ستیزی در فلسطین بر علیه اسرائیل وجود دارد، بی‌آتیه و بی‌نتیجه به نظر می‌رسد/تا کنون بوده است. مراد از نتیجه، عقب‌نشینی اشغالگر از زمین‌ها‌ی اشغالی یا هر گونه عمل به نفع ایجاد یک حیات انسانی‌ برای فلسطینیان است. چنین ستیزی، نتیجه گریزناپذیر وضعی است که در آن سازش هم ممکن نیست. در پاسخ به اینکه چرا فلسطینی‌ها سازش و گفتگو پیش نمی‌گیرند و می‌ستیزند، باید خاطرنشان کرد که چون آن را طی کرده‌اند و در آن هم مطلقا به نتیجه‌ای نرسیده‌اند و یا به واقع هر توافقی که صورت گرفته عملی نشده است. این عدم امکان نه یک پیش‌فرض که نتیجه‌ای است که هر سازشی به آن انجامیده. پس از هر سازشی، اسرائیل توافقات با طرف فلسطینی را به هیچ گرفته و بر طبل ستیزِ حذف‌گرایانه‌اش کوفته است. در پهنه فلسطین دو صورت ستیز بی‌نتیجه در غزه و سازش بی‌نتیجه در کرانه باختری وجود دارد. وضعیت فلسطینی، یا وضعیت سازش‌ناپذیر-ستیزناپذیر به سه نتیجه می‌رسد: ترک وضعیت فلسطینی و مهاجرت (بر اساس آمار مرکز آمار فلسطین، 13 میلیون هفتصد هزار نفر فلسطینی در خارج از کشور زندگی می‌کنند)، سازش با سازش‌ناپذیر و حل شدن به عنوان ناشهروند در نتیجه بدل شدن به انسانی فارغ از هر حقِِ حق داشتن و مرگ در پی سوزاندنِ با همِ خشک و تر (نمونه کرانه باختری) و یا دست آخر، ستیز با امر ستیزناپذیر و مرگ (نمونه غزه).

اسرائیل به عنوان دولت اشغالگر، حاکمیت خود را بر تحدید حقوق فلسطینیان استوار ساخته است، بنابراین حقانیتش مبتنی بر ناحقانیت است. در واقع حقانیت زندگی اسرائیلی در همه جای آنجا، که شامل کرانه باختری و غزه هم هست، مبتنی بر عدم حقانیتِ چنان حیاتی برای فلسطینی‌هاست، به بیان دیگر، باید فلسطینی نباشد یا کشته شود که اسرائیلی باشد یا زندگی کند. باز به بیان دیگر، آینده‌ای غیراسرائیلی برای آن جغرافیا، غیرحقانی است. چنین تناقضی در مبانی یک دولت، دور یا نزدیک به نابودی درونی آن می‌انجامد. حتی اگر همه فلسطینی‌ها مهاجرت کنند، کشته شوند و یا ناشهروند گردند، دولتِ بر مبنای سلب حق، به بازتولید آن، شرمندگی در قبال آن و یا جبران و تغییر آن منجر خواهد شد. در واقع، اسرائیل با ایجاد وضعیت سازش‌ناپذیر-ستیزناپذیر، خود را نیز در همان وضع قرار داده است. حقانیت اسرائیل جز با به حقانیت شناختن فلسطین (خاک‌های فلسطین طی توافقاتی که پیشتر با آنها به عمل آورده است) ممکن نیست. در واقع او نمی‌تواند خود را مبتنی بر ناخود یعنی نفی دیگری‌اش (خود با به رسمیت شناختن دیگری به رسمیت شناخته می‌شود) یا فلسطین که به خودش معنا می‌دهد، کند. دولت یا پایبند به خویش است و یا نه. حتی در نگاهی ماکیاولی، دولت باید به بقا بیاندشید و مشکلی کم و بیش 100 ساله، نمی‌تواند با سرکوب پایان یابد. 100 سال نفی دیگری برای بقا یعنی اینکه این بقا به دست نمی‌آید و اصرار بیشتر به آن، بیشتر از بقا فاصله می‌یابد. 100 سال نفی دیگری یعنی ایجاد 100 سال کینه و خواست برای نفی خود.

در نفی و کشتار و حذف فلسطینیان، آنها با ترک وضعیت، خاطره این ناحقانیت را نیز با خود می‌برند. پیوستار ذهن عربی-اسلامی که زبان‌ها و قومیت‌‌ها و ملل گوناگون را در بر گرفته، وضعی بی‌ثبات را برای اسرائیل فراهم ساخته، این کشور جایی است که نباید باشد، در محاصره کسانی که آنها را در خویش نفی کرده و کنده و بیرون انداخته/یا می‌خواهد بیاندازد. او نمی‌تواند با جغرافیایی که آن را تماما خودی (صهیونی) می‌خواهد باشد، مگر با ادامه و قبولِ وجودِ بی‌ثباتی در خود. او با نپذیرش عنصر عربی-اسلامی فلسطین، به ذات خود بی‌ثباتی وارد می‌کند و این بی‌ثباتی با هیچ ستیزی قابل رفع نیست. از سوئی، سازش با این بی‌ثباتی نیز ممکن نیست، زیرا وقتی او، فلسطین را به رسمیت نشناخته، و خود را یکسره و تمامیت جغرافیای خویش دانسته، نمی‌تواند دیگری را به رسمیت بشناسد و توافقی مبتنی بر چنین رسمیتی ببندد. عقب نشینی از این ذات اتمیک، مبتنی بر به رسمیت شناختن فلسطین است. وقتی نژاد-زبان-دین-روایت تاریخی و یا هر عنصری ورای تکثر انسانی در یک جغرافیای سیاسی به عنوان عنصر ملیت‌ساز مشخص می‌شود، ملیت چنین بی‌ثباتی را پذیرفته است. ممکن است دامنه گستردگی این وضع کم و یا زیاد باشد که باز می‌گردد به میزان تکثر اما این بی‌ثباتی می‌تواند از بین رفته و یا به واسطه وضعیتی خاص که فلسطین دارد ادامه بیابد.

وضعیتی که به آن، ذیل بستر و پیوستار عربی-اسلامی فلسطین اشاره شد. از این رو ستیز و رویکرد حذفی اسرائیل با غصب حیات دیگران پیش گرفته است، بنیادی و ستیززاست. علت العلل هر خشونتی، خشونتی ذاتی، در نفی اسرائیل است و مقصر اصلی نه فاعل قریب بلکه خوانش صهیونیستی-غربی است که وضعیت سازش‌ناپذیر-ستیزناپذیر را ایجاد کرده است.

سازش یک فلسطینی با اسرائیل، او را به رسمیت نمی‌شناساند. دینش را با دین حاکم برابر نمی‌کند، زبانش را، هویتش را، خانه‌اش، را حقش بر شرکت در انتخاب و تعیین هر سیاستی را بلکه، او را به عنوان یک ناشهروند، یک عضو نابرابر جامعه سیاسی و یک موجود از خود بیگانه شده می‌کند. چنین انسانی، در نابرابری موجود، نباید خود را آزاد احساس کند زیرا که دیگر خودی باقی نمانده است. او نمی‌تواند روایت خود از تاریخ را داشته باشد، حقی بخواهد، اسرائیل را غاصب بداند. او باید اسرائیل را بپذیرد تا زنده بماند. بحث در ذلت‌باری چنین روندی نیست بلکه بحث در نابودنی است که در چنین بودنی وجود دارد.

از سوی دیگر ستیز برای فلسطین نتیجه یک ناامیدی کامل و نابودکننده است. ستیز در این معنا نفیِ نابودی اوست اما از آنجا که ستیز ممکن نیست، نتیجه قطعی آن، نابودی او. فلسطینیِ ستیزگر، در بسته بودن هر راهی برای ستیز، هر راهی برای ستیز را بر می‌گزیند. برای او اخلاقِ ستیز، به معنای نفی ستیز است و از این رو غیراخلاقی بودن می‌تواند خصوصیت ستیزش باشد. ستیز اما اینجا، بیش از آنکه ستیز باشد به مثابه انتحار است و برای یک بودِنابود، انتخاب دور از ذهنی هم نیست، زیرا او در این آخرین ستیز، خود را موجود می‌کند. او با نفی بودِنابودش، در بودی خودستیز (انتحار)، خود را نشان می‌دهد. هرچند صورت این ستیز، نفی دیگری است اما در واقع اثبات هستی خود است.

هرچند فلسطین چنان می‌نماید که در وضعیت آچمز قرار گرفته است اما فرادست او، آنکه فلسطین را در چنین وضعی قرار داده هم، در همین وضع است. این آچمز بودن خصوصیت هر وضعیتی است که در آن فرادستی که وجود خود را از فرودست می‌گیرد و لازمه آن پایان فرادستی است؛ روندی که تاریخ را در تمامیت آن به پیش می‌برد.