حکمت نامتناهی, مکتب, مکتب کاوش‌های وجودی

حکمت نامتناهی (۲۱) – فراتر از وحدت

حکمت نامتناهی (۲۱) – فراتر از وحدت

حکمت نامتناهی (۲۱) – فراتر از وحدت

حکمت نامتناهی (۲۱) – فراتر از وحدت

حکمت نامتناهی (۲۱) – فراتر از وحدت

حکمت نامتناهی (جست‌وجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بی‌کران اندیشه)
با حضور محمدحسین قدوسی و منصور براهیمی
نشست (۲۱) – فراتر از وحدت
دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۱

📝 چکیده

۱- انسان به عنوان یک موجود صاحب شناخت و آگاهی چگونه به جهان می‌نگرد؟ این محتوای نشست قبلی بود. انسان بدون تردید شناختی از این جهان و اشیاء دارد و چیزی را در می‌یابد که دروغ و خطا نیست، اگر چه در مواردی ممکن است خطا کند. هر آنچه او درک می‌کند و شناختی که دارد، در زندان شناختی او گرفتار است و او را به بیرون از این زندان راهی نیست. انسان در این زندان در می‌یابد، عینیتی که با آن سر و کار دارد، فاصله‌ای بس دور و دراز با شناخت او دارد. هر چه بیشتر بررسی کند، بیشتر در می‌یابد که چگونه این فاصله بیشتر و بیشتر می‌شود و نه تنها هرگز به سوی کمتر شدن فاصله راهی نیست، بلکه به فراتر از هر فاصله و فراتر از هر بی‌نهایتی دست می‌یابد. فراتر از بی‌نهایت‌های بی‌شمار و نامتناهی که از آن به دلیل ناتوانی زبانی به «بی‌نهایتْ نامتناهی» تعبیر کردیم.

۲- اما آن “عین و عینیت و حقیقت” که ما از آن شناختی با این «فاصله فراتر از بی‌شمارْ بی‌نهایت» داریم، چیست؟ از یک سو می‌دانیم که نسبت به آن جاهل و نادان مطلق نیستیم و این گونه نیست که از آن هیچ ندانیم و نشناسیم و نفهمیم. اما از «هر سو» و در «هر جهت» و به «هر شکل» که شناختی از آن بدست می‌آوریم، متوجه می‌شویم که فاصله‌ای بی‌نهایت با حقیقت دارد. حقیقتی که مجهول مطلق نیست اما از درک ما هم بیرون است. عینیتی است که به آن یقین داریم، اما نمی‌توانیم بُعدی از آن را به دست بیاوریم؛ همان «عینیت بی‌نهایتْ نامتناهی» که در آن سوی شناخت محدود ما قرار دارد. هر چه که بیشتر می‌شناسیم، بیشتر به جهل خود واقف می‌شویم؛ جهلی که در مقابل شناخت «بی‌نهایتْ متناهی» ما قرار دارد. نه راه فراری از آن داریم و نه مدخلی برای ورود؛ سرگردان در این طوفان نفی‌ها و نامتناهی‌گری‌ها… «کشته غمزه تو شد حافظ ناشنوده پند …»

۳- اما در این عینیت بی‌نهایتْ نامتناهی چگونه تمایز و مختصات اشیاء جهان و غیر آن دیده می‌شود؟ آیا وحدت وجود بر آن حاکم است یا کثرت موجودات؟ خالق هستی و مخلوقات در این تصویر از جهان چه رابطه‌ای دارند؟ خالق هستی چگونه وحدتی دارد؟ تکثر اشیا چگونه است؟ وجود یا ماهیت؟ تمایز وجود شناسنده و جهانی که مورد شناخت هست، چگونه است؟ اساسا چگونه در این تصویر از جهان و عینیت می‌توان سوال نمود؟ جواب سوالات نهایی و تمام شده است یا در حال تغییر و سیلان؟ آیا این تغییر و سیلان به انتهایی می‌رسد یا همچنان پیش می‌رود؟

۴- قبل از هر سوالی مانند سوال‌های بالا جا دارد نگاهی به گزاره اصلی متن شماره ۲ داشته باشیم: «عینیت بیرونی در عین اینکه برای ما مجهول مطلق نیست اما از شناخت ما فاصله‌ای بی‌نهایتْ نامتناهی دارد». آیا این گزاره که خود گزاره‌ای برآمده از شناخت ماست و به دنبال خود گزاره‌های دوم و سوم و دیگر را در پی دارد، از همان نوعی است که در نشست قبلی-در مورد تمام گزاره‌ها و بُعدهای شناختی- توضیح دادیم؟ روشن است که نمی‌تواند غیر از این باشد چون هر گزاره شناختی ما یک بُعد شناختی، یک زاویه دید و یک نگاهِ ناشی از درک ما در همین زندان است و نمی‌تواند از خواص زندان این نشئه خارج باشد.

۵- اما با همین مقدار درکی که از جهان داریم و در نگاه تحلیلی به جهان، به انگاره «خداوند» می‌رسیم و سپس به وحدت و یکی بودن آن. در اینکه گروهی این انگاره را نمی‌پذیرند، کلامی نیست اما اصل این تصور و گزاره مورد نظر است و بحث این شناخت و اموری که در پی آن می‌آید. انگاره وحدت اگرچه مورد قبول عده بسیاری است اما چگونگی و ماهیت این وحدت، متفاوت است که حداقل به دو نوع «وحدت عددی» و «وحدت حقه و صرافت وجود» تقسیم می‌شود. دلائل و بحث‌های این تقسیم و درست و غلط بودن آن اکنون مورد نظر نیست. اما سوال اصلی در این نقطه حساس این است:

برای پیدا کردن هر نوع شناخت و تصدیق الهی و یا غیر الهی و ملحدانه ابتدا باید «نگاه به جهان» داشته باشیم. سپس به دنبال این نگاه ابتدائی به جهان است که «تصدیق خداوند»، «وحدت او» و «نوع وحدت» و یا تکذیب هر کدام از این‌ها ممکن می‌شود. اکنون سوال این است که آیا آن نگاه ابتدائی و یا هر نگاهی که به دنبال آن می‌آید و یا هر شناخت و درکی که در این بحث ما را کمک می‌کند، «آیا خود یک بُعد شناختی و درک در این نشئه و در این زندان و محدودیت نیست؟» بدون تردید هست و راهی غیر از این برای ما وجود ندارد. بنابراین دچار همان پروسه «تغییر بنیادین» و «سیلان بی‌انتها شده» و همان مسیر در این جا نیز ادامه پیدا می‌کند.

۶- همانطور که از ابتدا توضیح داده شد و در کارگاه‌های عملی نیز تمرین و کنکاش ذهنی آن صورت گرفت، در اینجا نسبیت و «سیلان ذاتی و بی‌انتهای گزاره‌ها» به معنی غلط بودن آن نیست و هر کدام از این گزاره‌ها در جای خود و در ظرف و در حد نگاه محدود انسان می‌تواند درست و یا غلط باشد. اما گزاره درست با تمام درستی خود تنها بخش محدودی از جهان و عینیت را توضیح می‌دهد. از درون آن و در مقابل آن عینیتی وجود دارد که برای ما بی‌نهایت مجهول و نامتناهی است و با این گزاره – حتی گزاره‌هایی مانند توحید و وحدت وجود- بخش اندکی از آن را کشف می‌کنیم و بخش‌های بزرگ‌تری -که در شمار بی‌نهایت است- برای ما مجهول و غیر قابل دسترسی خواهد بود.

۷- در سیر درک خود می‌توان به درک بنیادی‌تری رسید که تمام بحث‌هایی مانند خلقت و توحید و وحدت از آن بر می‌خیزد: ما در جهانی هستیم که تکثر در موجودات مورد قبول است؛ یعنی اشیا فراوان و متکثر داریم که نه تنها اصل این تکثر و «چند شئ بودن» مورد قبول است، بلکه زیر بنای این بحث‌هاست و اگر در نگاه به جهان -به هر توجیه ظاهر و واقعی- جهان متکثر و اشیا کثیر و متعدد را نبینیم، این سوالات معنی و مفهومی ندارد. حتی بحث «وحدت وجود» نیز بر آن استوار است، چرا که ابتدا باید چندگانگی را ببینیم -حتی در ظاهر و اعتبار و تخیل- بعد آن را در یک وحدت بگنجانیم. این تکثر ممکن است تنها در حد درک یک مفهوم و یا اعداد باشد اما نمی‌تواند اصلا این مفهوم وجود نداشته باشد. اکنون «سوال بنیادین» در اینجا هم «تغییر بنیادین» را طلب می‌کند:

تکثر اشیا به عنوان یک شناخت و نگاه انسانی و به صورت یک «بُعد شناختی» آیا نباید دچار همان پروسه «نامتناهی‌گری» و سیلان «متوالی و پی‌درپی و بی‌نهایت»شود؟

۸- قدمی فراتر اگر برویم، همه این شناخت‌ها بر یک شناخت بنیادین دیگر بنا شده است که از آن گریزی نیست: «من»؛ به عنوان واحدی که وجود دارد، شناخت پیدا کرده، درک می‌کند و تمام این تقسیم‌بندی‌ها و سوالات و هر چه که علم و اطلاع در جهان است از شناخت «من» است و «غیر» و «جهان بیرون» و «حقیقت بیرونی» که مورد شناخت قرار می‌گیرد. «من و غیر من» ابتدای تمام این شناخت‌ها اگر محسوب شود، آنگاه این «سوال بنیادین» در مورد این تقسیم دوگانه «من و غیر» مطرح میشود:

آیا چنین تقسیم‌بندی و نگاه آن و شناخت متعلق به آن به عنوان یک شناخت انسانی دچار همان پروسه نیست؟

۹- وقتی شما با این پروسه‌های محدود و اندک وارد درک جهان می‌شوید، به زودی آن هسته و ساختار سختی که به صورت بنیادین و زیربنایی از جهان ساخته‌اید، به هم می ریزد. هر انسان و هر مکتب و اندیشه‌ای برای خود در آن ساختار سخت سهمی و نگاهی تدارک دیده اما همه آنها در این ساختار سخت و اصل آن مشترک هستند بلکه بخش عمده‌ای از این هسته سخت در تمام آنها دست نخورده و بدون تفاوت و اختلاف باقی و کامل است. اکثر این ساختار سخت به صورت ناخودآگاه و بدون توجه تدارک دیده شده و انسان متفکر دیروز و امروز اصلا به آن آگاهی ندارد و این گونه تخیل می‌کند که ابتدای شناخت بعد از آن شروع شده و چیزی را در تحلیل‌های «شناخت‌شناسی» خود جا نگذاشته است! حال اگر در نظر بگیرید که تعداد این «پروسه‌های شناختی نامتناهی‌گری» بی‌شمار و نامحدود است آنگاه از این هسته سخت چیزی باقی نمی‌ماند.

۱۰- نتیجه این آتش و تخریب بنیادین شناختی این است که شما جهان عین را فراتر از هر اندیشه‌ای و بالاتر از هر نوع نگاهی مشاهده می‌کنید و در می‌یابید که جهان حقیقت متفاوت‌تر و نامتناهی‌تر است از هر عقیده مومنانه و ملحدانه، توحید و شرک، خالق و مخلوق، اول و آخر، ظاهر و باطن و هر نگاه و توجه و درک و شناخت. جهانی فراتر از وحدت و ایمان و شرک و هر تحلیل و توجه و عقیده دیگر…

تمرین: آیا اینجا انتهای خط نامتناهی‌گری است؟!

صوت «حکمت نامتناهی (۲۱)» – بخش‌های یکم دوم سوم چهارم پنجم ششم هفتم
ویدئوی «حکمت نامتناهی (۲۱)»