جستارها, مدرسه مطالعات دین, مدرسه‌ها

مقابله با دین را در عالمان بی‌پروا و جاهلان عابدنما بجویید، نه اخلاق!

مقابله با دین را در عالمان بی‌پروا و جاهلان عابدنما بجویید، نه اخلاق!

مقابله با دین را در عالمان بی‌پروا و جاهلان عابدنما بجویید، نه اخلاق!

مقابله با دین را در عالمان بی‌پروا و جاهلان عابدنما بجویید، نه اخلاق!

مقابله با دین را در عالمان بی‌پروا و جاهلان عابدنما بجویید، نه اخلاق!

سیّدضیاء مرتضوی

۱- «اخلاق این ظرفیت را دارد که مقابل دین بایستد». این سخنی است که اخیراً در یک گفتگوی سحری در رسانه رسمی کشور گفته شده است و اگر به همین جمله بسنده شده بود، احتمال می‌رفت که مقصود گوینده محترم اشاره به سوء استفاده از برخی عناوین اخلاقی برای مقابله با بخش‌های دیگری از دین و شریعت باشد؛ اما تاکید وی بر این سخن به رغم تذکر مجری محترم و به رغم تصریح خود گوینده به پیش‌بینی واکنش در برابر این گفته نشان می‌دهد که با عنایتی ویژه‌ و در راستای سخنی مشابه از وی در چند سال پیش است و این مایه شگفتی است!

۲- شگفتی از اینکه چگونه می‌شود «دین» را در مقابل «اخلاق» نشاند و اینکه برخی می‌خواهند با ابزار اخلاق به مقابله با دین برخیزند، چنان که در تاریخ چنین شده است و به گفته گوینده برخی با همین ابزار به مقابله با امیرالمؤمنین(ع) برخاستند و با همین روش در برابر امام زمان(ع) نیز می‌ایستند. لازمه این سخن حتی اگر گوینده آن به آن توجه نداشته، این است که اخلاق رتبه‌ای متأخر از دین دارد و فقط وقتی مطلوب است که تزاحمی با دین نداشته باشد! اگر به فرض هم کسی بخواهد بر این فرض باطل بایستد که اخلاق را از دین جدا کند (و گمان نمی‌رود، گوینده محترم چنین هدفی داشته است)، باید به یک معنا رتبه اخلاق را مقدم بر آن شمارد و نه مؤخر؛ چنان که در روایتی منقول از علی(ع) آمده است که «اگر به بهشتی نیز امیدی نداشتیم و از آتشی نیز نمی‌ترسیدیم و ثواب و عقابی هم باور نداشتیم، برای ما شایسته بود که در پی مکارم اخلاق باشیم، زیرا مکارم اخلاقی از چیزهایی است که به راه رستگاری و کامروایی هدایت می‌کند».

۳- سخن گفتن از تقابل یادشده، اگر به راستی با توجه و اراده‌ای جدی گفته شده باشد، نشان می‌دهد که در این نگاه، نه دین به درستی شناخته شده و نه اخلاق و کسی که با منظومه دین و به ویژه اسلام آشنایی داشته باشد، نباید چنین سخنی بگوید؛ مگر اینکه در این نگاه تعریف تازه‌ای از دین و اخلاق صورت گرفته باشد و دین مثلا تنها در سایه «قدرت» و بر مدار «این» شخص و «آن» شخصیت تعریف گردد و اخلاق مطلوب نیز همان باشد که در راستای حفظ قدرت و ماندگاری اشخاص ظهور و بروز یابد. چنان که همین گوینده چند سال پیش، «عدالت» را یکی از موانع مسیر حق، و «ولایت» را مقدم بر عدالت دانسته است و سخن کنونی در باب مقابله اخلاق و دین، در واقع توسعه ناشیانه یا ناخواسته همان سخن در باب تقابل عدالت و ولایت است که اتفاقاً آن زمان در حضور شماری از صاحبان قدرت و ریاست مطرح شد. چنین سخنانی یادآور انحرافی است که در تاریخ اسلام پدید آمد و ما اینک از آن به «اشعری‌گری» یاد می‌کنیم و اگر اشاعره با توجیهاتی ناشیانه اما به خیال دفاع از جایگاه الوهیت، عدالت و ظلم و حق و باطل و اساساً خوبی و بدی و زیبایی و زشتی را در واقع از معنا تهی ‌کردند، اینک در توجیه قدرت و مشروعیت دادن به برخی رفتارها و با نگاهی سیاسی، عدالت به صورت خاص و مکارم اخلاقی به صورت عام، نه تنها در عرصه عمل از معنا تهی می‌شود بلکه خواسته یا ناخواسته در برابر دین معرفی می‌گردد!

۴- این در حالی است که نصوص بی‌شمار دینی در قرآن و سنت، به صورت کلی و به صورت مصداقی، در باب اخلاق و مکارم اخلاقی وارد شده، همه به روشنی آفتاب عالمتاب، نشان می‌دهد که اخلاق یکی از سه رکن اصلی دین است: «عقاید»، «اخلاق» و «احکام»؛ سه رکنی که هر یک جایگاه ویژه خود را دارد و هیچ یک جایگزین دیگری نمی‌شود و از همین خاستگاه است که در منابع روایی ما خُلق نیک نیمی از دین شمرده شده است: «الخُلق الحَسَن نصف الدین» (بحار الانوار 71/385) و در منابع حدیثی اهل سنت در تاکید بر جایگاه اخلاق مساوی حسن خلق شمرده شده است: «الاسلام حُسن الخلق» و اساساً آن گونه که قرآن کریم خاطرنشان ساخته، رمز موفقیت پیامبر اکرم(ص) همین اخلاق نیک او بود و اگر جز این بود از گرد او پراکنده می‌شدند. بله می‌توان از مبارزه و سلاح «مذهب علیه مذهب» سخن گفت، اما اینکه «دین» در برابر اخلاق گذاشته شود، ستم به دین و اخلاق هر دو است و آنچه آسیب بیش‌تر می‌بیند همان دین است که به خیال خام خود در دفاع از آن سخن می‌گویید. سخنانی از این دست اگر هم با حسن نیت مطرح شود، یادآور آن سخن امام صادق(ع) درباره رویه بنی‌امیه است که «آموزش ایمان را آزاد گذاشتند اما جلو شناخت «شرک» را گرفتند تا وقتی مردم را (در عمل) به شرک کشاندند، مردم نفهمند» (کافی 2/415).

این گونه است که چنین سخنانی افزون بر رفتارهایی که دیده و می‌بینیم، شاهد به دست کسانی می‌دهد که گاه به نادرستی، مشکل حکمرانی و خاستگاه وضع موجود را «حاکمیت فقه» می‌شمارند؛ فقهی که به گمان اینان توان اداره جامعه را ندارد و از اخلاق به دور مانده است؛ در حالی که واقعیت آن است که نه به درستی به «فقه» عمل می‌شود و نه پای‌بندی لازم به «اخلاق» وجود دارد و اینک در رسانه رسمی شاهد «تبیین» تقابل دین و اخلاق هستیم!

۵- از سوی دیگر، وقتی گفته می‌شود عدالت متأخر از ولایت است و وقتی گفته می‌شود مکارم اخلاقی ظرفیت مقابله با دین را دارد، به این معنا خواهد بود که فهم ما و جامعه از «اخلاق» به صورت عام و «عدالت» به صورت خاص و به عنوان نقطه محوری اخلاق، تنها هنگامی درست و قابل اعتماد و استناد است و می‌تواند ملاک ارزیابی رفتار حاکمان اسلامی باشد که خود حاکمان در گفته یا در عمل تایید کنند و از این رو نقد حاکم و آن کسی که برخوردار از «ولایت» شمرده می‌شود، موضوع و معنا ندارد و دست‌بالا اینکه هر گاه خود او اذعان به خطا کرد، دیگران تنها می‌توانند گفته او را و احتیاطاً از قول خود او تکرار کنند!

۶- اینها همه در حالی است که اگر هم کسی صادقانه و شجاعانه قصد شناساندن اموری را دارد که ظرفیت مقابله با اساس دین و توان آسیب زدن به دیانت جامعه را دارد، بسیاری امور دیگر هست که تقدم دارد و با وجود آنها نوبت به هشدار دادن درباره آسیب دیدن دین از راه مقابله اخلاق با آن نمی‌رسد. به عنوان مثال و در قلمرو همان دین که ناشیانه یا ناخواسته مقابل اخلاق نشانده می‌شود، چه کسی می‌تواند به انصاف داوری کند اما نقش مهم نگاه ابزاری به دین برای حفظ حکومت و گسترش قدرت را انکار کند؟ در جامعه البته که بداخلاقی وجود دارد و حتی ممکن است به نام اخلاق علیه دینی که مدعی آن هستید عمل شود، اما چه کسی می‌تواند نقش برتر بداخلاقی و رفتار حاکمان جوامع را وقتی به نام دین و دیانت صورت می‌گیرد، نادیده بگیرد؟ نیز ممکن است کسانی به نام اخلاق به نقد و مقابله با برخی رفتارها که در حکومت به نام دین صورت می‌گیرد برخیزند و مثلا نوعی از رفتار حکومت را کاملا تحمیلی یا خشونت‌آمیز و بر خلاف این تاکید امیرالمؤمنین(ع) بدانند که به جد از جناب مالک اشتر می‌خواهد با مردم مانند حیوان درّنده رفتار نکند، اما با کدام معیار و به دست چه کسی می‌توان همان رفتار را ارزیابی کرد؟

۷- آیا اساساً عاقلانه و پذیرفته است که گفته شود «عمل» حکمرانان معیار «عدالت» یا ملاک «مکارم اخلاق» است و در واقع همان که در معرض نقد است، «داور» هم باشد؟ آیا این چیزی جز همان سخن امام صادق(ع) درباره روش سیاسی بنی‌امیه است که زمینه معرفی و ترویج بخشی از دین را که توجیه‌گر مشروعیت و اطاعت مطلق از خود می‌دانستند فراهم ‌گردد و آن بخش دیگر که ملاک روشنی در ارزیابی افکار و رفتار آنان بود، نه تنها نادیده گرفته شود بلکه حتی از شناخت آن باز داشته شود؟ رابطه ولایت و عدالت از همین سنخ است؛ چنان که نسبت دین و اخلاق که رکنی از آن است، همین گونه است و اساساً حکومتی که به الزامات اخلاقی پای‌بند نباشد و هر جا به مصلحت سلطه خود دانست آن را حتی آشکارا زیر پا بگذارد، حکومت دینی نخواهد بود.

۸- اگر کسی به درستی نگران آسیب دیدن دین و مقابله با آن است یا در واقع و بدون تعارف، نگران مقابله دیگران با برخی رفتارهاست که ممکن است در قدرت و سیاست به نام دین و دیانت صورت ‌گیرد، باید بداند تا آنجا که به رفتار خود مسلمانان برمی‌گردد، بیشترین آسیب به دین را دو دسته زده و می‌زنند: «دانایان بی‌پروا» و «جاهلان عابدنما»؛ همان که علی(ع) و نیز امام صادق(ع) طبق نقل فرمودند: دو گروه پشت مرا شکستند، «عالم مُتَهتِّک» و «جاهل مُتَنَسِّک» و هر دو در این شریکند که به دیانت مردم آسیب می‌زنند. عالمی که خدای‌ناکرده مرعوب قدرت و مجذوب شهوت یعنی گرفتار ترس یا طمع باشد و «دانش» و «گفتار» خود را در توجیه جاهلانه و دفاع بی‌پروا از وضع موجود به کار بندد؛ تنها به این سبب که آن را به سود خود ببیند و عبادت‌پیشه‌ای که با نادانی و کج‌فهمی چهره پاک دین را مشوه می‌سازد؛ چنان که پیامبر(ص) به نقل برخی منابع سنّی، آفت دین را سه چیز شمرد: عالم فاجر، پیشوای جائر و تلاشگر نادان!

۹- در نگاهی کلی خاطرنشان می‌شود کسانی که به واقع دغدغه حفظ دین و ارزش‌های دینی دارند، باید سهم نسبی هر یک از عالمان متهتک، جاهلان متنسک و نیز پیشوایان جائر را در آسیب زدن به دین و دیانت بشناسند و به ویژه و بی‌آنکه بخواهیم سهم هر یک از دو گروه دیگر را کم نشان دهیم، باید به درستی بر سهم «جاهلان متنسک» آگاه بود؛ سهمی که به گفته محدث بحرانی، برخی آن را بیش از بی‌پروایی عالم‌نمایان شمرده‌اند. این گروه هستند که زمینه بقا و اثرگذاری دو گروه دیگر را نیز فراهم می‌سازند و در واقع سربازان پابه‌رکاب آن دو به شمار می‌روند! ویژگی بارز این گروه این است که فهم درست و جامع و ژرفی از دین و شریعت ندارند حتی اگر در «زیّ» علم به سر برند. اینان به وزان ادعا و عبادت خود نتوانسته‌اند عقل خود را بارور سازند و خرد دینی خود را عمق بخشند و به عبارتی گرفتار نوعی «حماقت» در دین و فهم دینی هستند؛ حماقتی خودساخته!

این گروه دینداران از دین جز پوسته‌ای نمی‌شناسند و در عمل، خود را به ظواهری چند محدود ساخته و از پهنه این ظواهر نتوانسته‌اند به حقایقی برتر که نقشی حیاتی و بی‌بدیل در «حیات طیب» و زندگی انسانی و کریمانه دارد، دست یابند و این چنین است که در چنین فضا و فهمی از دین، ارزش‌هایی دینی در طراز عدالت، صداقت، امانت، رحمت، گذشت، شرح صدر و نوع‌دوستی جایگاه لازم را نخواهد داشت و اوصاف ناسازگار با آن، به نام دین جایگزین می‌شود؛ اوصافی که سرجمع آن را باید همان «استبداد دینی» یا زمینه‌ساز آن شمرد؛ همان جایی که «عالم متهتک» و «جاهل متنسک» به هم می‌رسند؛ این در حالی است که به گفته پیامبر اکرم(ص) با عقل است که می‌توان به همه خوبی‌ها دست یافت و کسی که عقل ندارد دین ندارد: «انما یُدرَک الخیرُ کلُّه بالعقل و لا دینَ لمن لا عقل له» (بحار الانوار 77/158)؛ چنان که امام صادق(ع) کسی که شخص بی‌حیاء و بی‌پروا ایمان ندارد: «لا ایمان لمن لا حیاء به» (همان 71/330).

۱۰- روایات بسیاری در نکوهش نادانی و حماقت وارد شده است؛ از جمله این سخن منقول از علی(ع) که «دشمن عاقل بهتر از دوست نادان است» (همان 78/12)، اما برای نشان دادن گستره و استمرار آسیبی که نادانی و به ویژه حماقت خودخواسته و خودساخته، به دین و مصالح جوامع مختلف وارد کرده و می‌کند و اینکه حماقت را نباید در سفاهت و کم‌خردی مادرزادی محدود ساخت، می‌توان سخنی از حضرت عیسی بن مریم(ع) به نقل از حضرت صادق(ع) را گواه گرفت که نشان می‌دهد اگر معاشرت با فرد احمق دشواری دارد اما دشواری بیش‌تر در رفتار با افراد کم‌خرد و جهالت‌پیشه است که به صورت اکتسابی به چنین وضعی درآمده‌اند و طبعاً زیان اینان و اخلاق جاهلانه آنان برای دین و دیانت بیش از حماقت مادرزادی است که دست‌کم دوری از گرفتاران به آن دشواری چندانی ندارد؛ اما چه می‌توان کرد با رفتار خودخواسته‌ای که در نگاه واقع‌بین حضرت عیسی(ع) عین جهالت و حماقت است اما عین خردمندی و برتری و حق‌مداری شمرده می‌شود و پیداست چنین اخلاق و رفتاری حتی اگر خود نداند، «عین» مقابله با دین است و نه در قوه و برخوردار از «ظرفیت» آن! در این روایت آمده است که عیسی بن مریم گفت:

«بیماران را درمان کردم و به اذن خداوند آنان را شفا دادم، و نابینا و گرفتار پیسی را به اذن خداوند تندرست ساختم، و مردگان را به اذن خداوند درمان کرده و به اذن خداوند زنده ساختم، و به درمان شخص احمق پرداختم اما نتوانستم او را اصلاح کنم! کسی پرسید: ای روح‌الله! احمق کیست؟ گفت: کسی که خودپسند و شیفته نظر خود است، (یعنی) کسی که فضل و برتری را همه «از خود» و نه «بر خود» می‌داند و حق را همه برای خود واجب می‌شمارد اما هیچ حقی (برای دیگران) بر عهده خود لازم نمی‌بیند؛ این همان احمقی هست که چاره‌ای برای مداوای او وجود ندارد» (همان 14/323) و السلام.