رویدادها, رویدادها-مدرسه مطالعات هایدگر, مدرسه مطالعات هایدگر, مدرسه‌ها

دشمنان هایدگر (۳)

دشمنان هایدگر (۳)

دشمنان هایدگر (۳)

دشمنان هایدگر (۳)

دشمنان هایدگر (۳)

مدرسه «مطالعات هایدگر» باشگاه اندیشه برگزار می‌کند:
دشمنان هایدگر
نشست سوم: متافیزیک به‌مثابه‌ی تاریخ فراموشی هستی
ادامه‌ی گام نخست: روشنی‌بخشی به ساحتی که در آن تنش و ستیزِ میان هایدگر و تاریخ فلسفه آغاز می‌شود
با حضور علی‌رضا میرزائی (مترجم و هایدگرپژوه)
پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۲

📚 دربارۀ نشست

قصدِ ما در این مدخل، این است که به هایدگر بپردازیم، به‌دیگرسخن، به فلسفه‌ی هایدگر. آغاز این درآمدن و راه‌گشایی، نه از فلسفه‌ی هایدگر و آن‌چه از درونِ جهان هایدگر برمی‌خیزد، که قرار است از بیرون وارد راه شود. یعنی نه در سویه‌ای ایجابی، که از منظری سلبی کارِ خود را پیش می‌برد. اما یک روی‌کردِ سلبی همواره با نفی و انکار سر و کار می‌یابد، و هر انکاری یا پیامدِ ستیزی است، یا در پیِ خود می‌خواهد ستیزی را پی‌ریزی کند. از این روی نقطه‌ی تمرکزِ درآمدِ ما، تأمل بر نقاط تنش‌زا و ستیزه‌گرانه‌ای است که مرزهای فلسفه‌ی هایدگر را از تاریخِ فلسفه جدا می‌کند.

📝 گزارش مشروح

گویا متافیزیک نخستین بار توسط فیلسوفِ مسلمان ابن رشد، تحت عنوانِ «ماوراء الطبیعه»، که برگردانی است از عبارت یونانی «متا تا فوسیکا» (meta ta phusica) به‌کار رفته است. یعنی دانشی که ورای طبیعت می‌رود. اما دراصل این ورای طبیعت رفتن برمی گردد به آن بخشهایی از درس‌های جمع آوری شده‌ی ارسطو که «بعد از» درس‌های مرتبط با فیزیک یا طبیعت آغاز می‌شد و بعداً توسط یکی از شاگرداناش بهنام آندرونیکوس رودسی حین دسته‌بندی آثار، تحتِ عنوانِ متافیزیک درآمد. «متا» در یونانی، جدای از «بعد از» معنی «فرا» می‌دهد. یعنی متافیزیک اشاره به آن نظام معرفتی‌ای دارد که فراتر از علم فیزیک، به مثابه‌ی علمی که متعلق به دایرهی محسوسات و ماده است می‌رود و به مسایلی می‌پردازد که با فیزیک قابل اثبات نیستند؛ مسائلی تجریدی مثلِ عقل، گوهر، علیت، فعلیت، توان‌مندی و غیره. متافیزیک در سنتِ فلسفی دارای دو معنای مثبت و منفی است. در سویه‌ی مثبت، متافیزیک همان هسته‌ی مرکزی سخن فلسفی است و در سویه‌ی منفی با توجه به اثبات‌ناپذیری و نتایج متفاوت و بعضاً متناقض‌اش، همواره مورد هجمه و انتقادت تند بوده است. بااین‌حال متافیزیک مهم‌ترین مسأله و دست‌مایه‌ی کسانی چون افلاطون، ارسطو، لایبنیتس اسپینوزا، کانت و هگل بوده و به نوعی میتوان گفت که استخوان‌بندی تاریخِ فلسفه بدون متافیزیک قابل ترسیم نیست. 

اما روی‌کرد هایدگر به متافیزیک نسبت به تمامی نگاه‌های گوناگون به آن، نگاهی کاملا منحصربهفرد است. زیرا هایدگر هر دو رویکرد مثبت و منفی به متافیزیک را متعلق به یک ساحت می‌داند و درنهایت خود را از این دعوای زرگری کنار می‌کشد. او با این کار عرصه‌ی رویارویی و ستیزگاه بین اندیشه‌ی خود و تاریخِ متافیزیک را هموار کرده و مرزهای نگاه خود را از تاریخِ فلسفه یا همان تاریخ شکل‌گیری نظامِ معرفتیای که بنیاد خود را فراموش کرده، جدا می‌کند. 

هایدگر با شیوه‌ی منحصربهفرد «ویران‌گرانه‌ی» (destruktiv) خود، به سراغِ دو پاره‌ی عبارتِ متافیزیک، یعنی «متا» و «فوسیکا» می‌رود. به زعمِ او فوسیکا، به معنی علم مطالعه‌ی طبیعت، برگرفته از فوسیس (phusis یا physis) است که برای یونانیانی مانند هراکلیتوس و پارمنیدس برگرفته از phuein (یعنی برآمدن، بالیدن، خود را آشکارکردن و به روشنی آوردن بدون دخالت انسان) است، که معنایاش نه طبیعت (natura، که در خاست‌گاه آغازین خود اشاره به برآمدن از دهانه‌ی رحم زنانه و تولد دارد) که هستی است. و نیز پیش‌وند «متا» برای او نه به معنای «بعد» یا «پس از» که به معنای «ورا / فرا»، «به غیر از» و در کل اشاره به کنارگذاشتن و نادیده انگاشتن فوسیس، یا همان هستی دارد. اینجا است که می‌توان انتقادِ او به تاریخ فلسفه در روند فراموشیِ هستی یا تمایز هستی‌شناختی او را فهم کرد، یعنی به‌زعم او این فراموشیِ هستی در همین دگرگون‌شدنِ معنای فوسیس از هستی به طبیعت نهفته است. آنهنگام که طبیعت موضوع مطالعه‌ی «فوسیکا»  واقع می‌شود، از خاست‌گاهِ آغازین خود دور می‌افتد و این‌گونه، هستی به کلی در نظامِ معرفتی و تاریخ فلسفه‌ی غرب فراموش می‌شود. اینگونه است که هایدگر متافیزیک را «تاریخِ فراموشیِ هستی» می‌نامد. این مهم ابتدا با جدایی جهانِ حسی و فراحسی (عالم مثال) یا آنچه به دید می‌آید یا آیدوس نزد افلاطون و در ادامه با دوشقه کردن فوسیس به فیزیک و متافیزیک، توسط ارسطو محقق شد. هایدگر تمایز این دو موردِ مذکور در افلاطون و ارسطو را جدی نمی‌گیرد، چرا که به زعم او هر دوی این‌ها متعلق به یک ساحت هستند و آنها چیزی نیستند مگر اتفاقی در فراموشی یا کنار گذاشتنِ هستی. در واقع برای او بنیادین‌ترین تمایز، نه تمایز آنچه به دید می‌آید و آیدوس یا فیزیک و متافیزیک، که تمایزِ هستی‌شناختی میان هستیِ هستنده با خود هستی به مثابه‌ی هستی است. 

این انحراف و دگرگونی در معنای واژه‌ها در موارد دیگری نیز تکرار می‌شود: لوگوس به ratio یا عقل، اپیستمه (معرفت) به علم، آلثیا (حقیقت به مثابه‌ی ناپوشیدگی) به veritas (حقیقتِ مطابقی و صدق) و…

اما بنیاد متافیزیک در کجاست؟ هایدگر در کتاب «متافیزیک چیست؟» با اشاره به نامه‌ی دکارت به ویگو پرسشی جدی را پیش روی متافیزیک می‌گذارد. دکارت در آن نامه می‌نویسد: فلسفه درختی است که ریشه‌ی آن متافیزیک، تنه‌ی آن فیزیک و شاخه‌های آن علوم متفاوت هستند. پرسش هایدگر این است: «ریشه این درخت در کدام خاک یا زمین قرار دارد؟» بهزعم او پاسخ همان هستی است، اما متافیزیک توانِ پاسخ به این پرسش را ندارد، چرا که در خاست‌گاه خود، پرسش از هستی را کنار نهاده است. این مهم در دوره‌های متفاوت تاریخِ متافیزیک در هیأت‌های گوناگون تکرار شده است. او در کتاب «راهنماها» (Pathmarks) اشاره می‌کند: «در تمامِ طولِ تاریخ متافیزیک پرسش از هستی جایاش را به پرسش از هستیِ هستنده [یا خود هستنده] داده است. هستندگان به هرشکلی که ظاهر شوند، خواه به صورتِ روح در میان روح باوران، یا ماده و نیرو نزد ماتریالیست‌ها، یا به مثابه‌ی شدن و صیرورت، زندگی، بازنمود، گوهر، سوژه، انرژی، بازگشت جاودانه‌ی همان، در کل به هر شکلی که درایند همواره با تأمل در هستندگان، موجب فراموشیِ هستی شده اند» و در همان جا اضافه می‌کند که «متافیزیک تا زمانی که هستدگان را به جای هستی فرض می‌کند، نمی‌تواند به هستی بیاندیشد. و این چنین، فلسفه توان فهمِ بنیادِ خود را ندارد.» 

هایدگر در دوره‌ی دوم فکری‌اش به کرات در آثار متفاوتی چون «متافیزیک چیست؟»، «کانت و مسأله‌ی متافیزیک»، «مبانی متافیزیکی منطق»، «در آمدن به متافیزیک»، «مفاهیمِ بنیادین متافیزیک»، «درس‌گفتارهای نیچه» و بسیاری آثار دیگر به سراغ متافیزیک و پرسش از بنیادهای آن می‌رود. در این دوره نگاهِ هایدگر به متافیزیک، برخلاف دوره‌ی «هستی و زمان» شدیداً انتقادی است. اما در پایان، متافیزیک را امری گریزناپذیر در تاریخ فلسفه می‌داند و بجای متهم کردن این یا آن فیلسوف یا اندیش‌مند، با طرحِ مفهوم «تاریخ هستی» (Die Geschichte des Seyns) و «رویداد از آن خود کننده» (Ereignis)  – که در ادامه به آن خواهیم پرداخت – بحث خود را به ساحتی دیگر هدایت می‌کند و با حفظ همان انتقادات در برخی رسالات اواخر دوره‌ی دوم، و دوره‌ی سوم، از «پایانِ»، «غلبه» بر و «گذر» از متافیزیک  سخن میگوید. اما اینجا پایان برای او خطِ بطلان کشیدن و تمام‌شدن نیست، بلکه به انجام و غایتِ خود رسیدن است. او این انجام و غایت را در آثار نیچه مورد تامل قرار می‌دهد. به‌زعم او تاریخِ متافیزیک، سیرِ تاریخ فلسفه در غرب و فاصله‌ی افلاطون تا نیچه است و نیچه به مثابه‌ی واپسین متافیزیسین، کسی است که متافیزیک را به غایت خود می‌رساند؛ با مفاهیمی همچون «اراده‌ی معطوف به قدرت»، «بازگشت جاودانه‌ی همان» و «آری به زندگی»، که بهزعم او تمامی این‌ها پای در یک ساحت داشته و جدای از هم نیستند. 

اما غلبه بر متافیزیک نزد او به معنای مبارزه یا درافتادن با آن نیست، بل نیازمند آن است که خود متافیزیک به غایت‌اش یعنی آزاد کردن بالاترین امکان‌های‌اش برسد. آنچه به این انجام‌یافتن و گذر از متافیزیک کمک می‌کند رازی است که هایدگر آن را نزد «فریدریش هولدرلین»، این عزیزترین راهنمای فکری خود می‌یابد، شاعر به مثابه‌ی پیام‌بر که در جلسات بعد به آن خواهیم پرداخت.

صوت نشستِ «دشمنان هایدگر (۳)»
ویدئوی نشستِ «دشمنان هایدگر (۳)»