بازخوانی کتابِ «تاریخ مذکر، علل تشتت فرهنگ در ایران»
با حضورِ دکتر سیدجواد میری و دکتر حسن محدثی
بیست و نهم اردیبهشت ۱۴۰۱
مدرسۀ مطالعات هویت باشگاه اندیشه در این نشست با حضور دو استاد و پژوهشگر حوزه اجتماعی، دیداری با کتاب «تاریخ مذکر» نوشتۀ دکتر رضا براهنی خواهد داشت و از ایشان دربارۀ این کتاب خواهد پرسید:
– رضا براهنی در کتاب تاریخ مذکر چه نظریه ای را طراحی می کند و به واقع منظر او نسبت به وضعیت فرهنگی ایران در آن دوران چه بوده است؟
– این نظریه چه قدر در توصیف وضعیت فرهنگی زمانه خود صائب بوده است؟
– آیا تاریخ مذکر حرفی برای ایران امروز دارد؟
تاریخ مذکّر؛ رضا براهنی:
فرهنگ رسمی، فرهنگی است که صاحبان آن، تولید اضافی را در اختیار دارند و به وسیلۀ این تولید اضافی، فرهنگهای دیگر را خرد و نابود میکنند. پس بی دلیل نیست که در جامعهی قبیلهای، فرهنگ مردم عادی؛ در جامعهی بردهداری و به اصطلاح کلاسیک یونان و روم، فرهنگ بردگان؛ در جامعهی ملوک الطوایفی، فرهنگ رعایا؛ و در جامعهی سرمایهداری، فرهنگ کارگر به حداقل رسیده باشد.
فرهنگی که از بالا ساخته و به مردم تحمیل میشود، فاقد اصالت است و فقط از صاحبان هویت، سلب هویت میکند. در حالی که فرهنگی که از درون امور و اعمال و کارهای اجتماعی جوشیده باشد، متعلق به مردم است و در آن رنگی بیمارگونه از غربزدگی و از خودبیگانگی مضاعف نیست.
بنابراین تشتت فرهنگی، چیزی است که با ذات سرمایهداری و بورژوازی عجین شده است و فقط موقعی از میان برخواهد خاست که بورژوازی از میان برخاسته باشد؛ و اگر هدف این باشد که بورژوازی، از طریق معکوس شدن روابط امروزی تولید، از میان برخیزد، به یقین فرهنگ بورژوازی هم دچار زوال خواهد شد.
تاریخ مذکّر و «حماسۀ فردوسی»؛ سیدجواد میری:
تاریخ مذکر نام رسالهای است که رضا براهنی در دهه چهل شمسی نگاشت. قریب شصت سال از نگارش این رساله میگذرد؛ اما در حوزه روشنفکری این اثر کمتر مورد مداقه قرار گرفته است.
براهنی در این رساله مدعی است که به دنبال فهم مسئله «تشتت فرهنگی» در ایران است. در فصل اول او به تمایز بین یونان و ایران اشاره میکند و نکته نغزی در باب سیر تحولات حماسه به تراژدی و نمایشنامه و فلسفه (تصور اجتماعی از جهان داشتن) میگوید.
به زعم براهنی، شاعر یونانی، با نوشتن نمایشنامه، بویژه تراژدی، تصور خود را از خانواده بر روی صحنه مجسم میکند و بدین ترتیب خانواده به مثابۀ «عالم صغیر اجتماع» و اجتماع به مثابۀ «عالم کبیر خانواده» در ذهن یونانی نقش میبندد و اندیشه یونانی صرفاً بر روی زندگی قهرمان مرد حماسه متوقف نمیگردد.
اما فردوسی نه تنها خانواده را به صورت «عالم صغیر اجتماع» ادراک نمیکند، بلکه قهرمانانش را از تمامیت اجتماع و خانواده جدا میکند و در برابر چشم ما نگاه میدارد. اما چرا فردوسی چنین میکند؟
پاسخ رضا براهنی بسیار تأملبرانگیز است و اهمیت این پاسخ صرفاً محدود به زمانه فردوسی یا سبک فردوسی نیست؛ بل حقیقتی را در باب اکنون و اینجای ما بازگو میکند که تلنگری بر رویکردهایی است که تلاش میکنند «مواجهۀ شعائری با فردوسی» و حتی ادبیات را در جامعۀ کنونی نهادینه کنند.
براهنی میگوید دلیل فردوسی برای نادیده انگاشتن تمامیت هستی اجتماعی (چه در وجه صغیر آن، یعنی خانواده، و چه در وجه کبیر آن، یعنی جامعه) این است که در دوران فردوسی، این ارتباطات اجتماعی و روابط خانوادگی نیستند که اهمیت دارند؛ بلکه این «قهرمان» است که تمام رجزها، مدح و ثناها را به سوی خویش جذب میکند.
به عبارت دیگر، این نیاز مکرر جامعه ایرانی به قهرمان و عدم التفات به «امر جمعی» نکتهای است که در ضمیر ناخودآگاه جمعی ایرانیان مأوا گزیده است و براهنی در «تاریخ مذکّر» به زیبایی آن را به تصویر کشیده بود.
گزارشی از نشست «تاریخ مذکر، علل تشتت فرهنگ در ایران»
یادداشت از میثم قهوهچیان
دبیر مدرسۀ مطالعات هویّت
نشست بازخوانی کتاب رضا براهنی بسیار آموزنده بود. دکتر سیدجواد میری و حسن محدثی هر دو از دو منظر متفاوت در خصوص براهنی سخن گفتند. نقد تند و تیز براهنی برایم بسیار جالب بود. در عین عشقی که به براهنی دارم و مطالعه کتاب تاریخ مذکر لحظهای دیگر از این نسبت بود، این نقدها برایم ستودنی بود. براهنی جای نقد دارد؛ چون هنوز برای گفتن حرف دارد.
محدثی چون همیشه سخنش با یک شوک آغاز کرد: براهنی یک روشنفکر دست چهارم بود. از نظر محدثی، براهنی در «این کتاب» نامستند و نامنسجم سخن گفته است. تاریخ ایران را بسیار خلاصه کرده و حکمهای کلی داده و از هر چه سخن گفته، جز وضع آب و هوا.
محدثی بر آن بود که تاریخ مذکر از تحلیل تاریخ ایران ناتوان است و در این خصوص باید از تاریخ «بندگی» و «کنشگری» سخن گفت و باز او بر آن بود که براهنی این را دریافته و از همین رو تاریخ ایران را به قبل و بعد از مشروطه تقسیم میکند. او بر آن بود که براهنی هر وقت در حوزه ادبیات سخن میگوید، آموزنده است؛ اما وقتی که پایش از این حوزه فرا میرود، کارش میلنگد.
میری هم براهنی را بینقد رها نکرد. او البته کتاب براهنی را ارزشمند دانست؛ اما در فرازی انتقادی به طاهره قرّةالعین اشاره کرد و این که براهنی او را در تاریخ ایران ندیده است و هم این که در حالی که او ملتگرا نیست، اما حضرت زینب را قهرمان اعراب میداند و نه ایرانیان؛ در حالی که در واقع به غیر از اقلیت اعراب شیعه و ایرانیان، او قهرمان اعراب نیست. میری البته به اهمیت مفهوم «فاعلیّت» در این اثر براهنی اشاره کرد و این که ما عاملیتی نداریم و از نظر او البته ما هنوز هم فاعلیتی در تاریخ نداریم. او همچنین گفت که بسیاری به «غیرمردمی بودن انقلاب ایران» اشاره دارند؛ در حالی که مطالعۀ این اثر براهنی نشان میدهد که زمینۀ این رویداد در آگاهی اندیشمندان وجود داشته است.
باری، هویت ایرانی و به خصوص هویت سیاسی و اجتماعی ایران، براهنی را در خون خود دارد. هرچند برخی بر او باشند، او را در خود دارند و البته و البته براهنی میتواند، چون شریعتی، برای یک شرقیِ ورای ایران هم بهرههای فراوان داشته باشد.
صوت نشستِ بازخوانیِ کتابِ «تاریخ مذکّر، علل تشتّت فرهنگ در ایران»